گزیده ای از کتاب ادبی درسا نشر شقایق... صدای جدی اما آرام دکتر مولایی در اتاق طنین انداز شد خانم یاری... درسا جان... نگاه درسا با غمی آشکار با چشمهای دکتر تلاقی کرد انگار وقتش رسیده بود تا خودش حرف بزند و اصرار دکتر مبنی بر دانستن واقعیت او را تشویق به گفتن می کرد هرچند که وجودش سرشار از اندوه و گلویش انباشته از بغضی خفه بود اما با این حال زمزمه کرد شما که همه چیز رو می دونید... آره اما از زبان دیگران حالا دلم میخواد خودت برام تعریف کنید حتی تصور کن که برگشتی به اون روزها... پس بگو درسا... دلت رو خالی کن درسا سرد و بی روح با دلی انباشته از دردهای به هم گره خورده و نگاهش را به نقطهای ما بهم دوخت و در حالی که با نفس عمیقی سعی در آرام کردن ضربان ناآرام قلبش داشت چشمهایش را بست دکتر مولایی باز هم گفت حالا چه حسی داری باز هم میخواهی ساکت باشی درسا باور کن که با سقوط پیچ کمکی به خودت نمی کنی اینکه تو گذشته است غوطه بخوریم اونم تنهایی نه برای سلامتی جسم خوبه و نه روحت به من به دیگران فرصت همدردی بده نگاه سرد و بی روح اش را به اشعه نوری که از درز پرده به درون اتاق راه یافته بود دوخت و همراه نفس عمیقی که از سینه بیرون می داد آرام جواب داد چقدر میدونید تو فکر کن هیچی نمیخوام از زبون خودت همه حرفات رو بشنوم اونایی که شیوا گفته حرفهای او نه دغدغههای او نه نگاه اون به مصائب توئه الان اینجاییم تا حرف های درسا رو بشنویم بگو دکتر مولایی نگاهش را روی اوراقی معطوف ساخت و پس از لحظاتی که در سکوت طی شد تبسم کنان سر بلند کرد و به چهره مغموم و متفکر او چشم دوخت آب دهانش را قورت داد و چشمها را بست تا بر ضربان تصاعدی قلبش غلبه کند و با صدای خفه و لرزان گفت فردا خیلی سال بود که به رویش فردا دل خوش بودم همه زندگیم به فردا زنجیر شده بود فردای خوشبختی آهی از سینه بیرون راند خاطرات تلخ گذشته و این دوره روی شونه های تکیده ام گذاشتم و باز هم به فردا دلخوشم شدم فردا بوی شکفتن میداد و گلبرگهای انتظار تمام پنجره ها رو غرق در سبزی می کرد ولی چه انتظار نافرجامی در حالیکه برای من فردایی وجود نداره فردا برای من یعنی مرگ یعنی نیستی فردایی که من در انتظارش بودم مدتهاست که مرده دکتر من به یاد گذشته میسوزم و هیچ امیدی به فردا ندارم چون شهابم رفته شهابم بی نور شده تک چراغ زندگیم نیست بچگیام روزهای خوش زندگیم حتی روزهای غمگین و سردرگمی هام... همه و همه در کنار شهابم شکل گرفت رنگ باخت و به خاطر ها پیوست شهاب همه کسم بود همبازی دوره بچگیام بزرگترین حامی زندگیام حمایتش برادرانه و محبتش عاشقانه همیشه و همیشه نزارم شده بی هیچ قید و بندی من و تو حصار امن خودش نگه داشت عاشقم بود و دیوانه وار عاشق بودم و هستم با هم یه ماه پیش عشقمان را رسمی کردیم با امضاهای فراوان توی دفترچه رنگی به ثبت رسوندیمش و شدم زن زندگیش شد مردم و خواستم چون گذشته بهش تکیه کنم عموم به جای پدر با تمام نارضایتی اش تو محضر حاضر شد و خالم هم مثل عموم بعد از کلی جنگیدن با پسرش برای انصراف از ازدواج ما خلاصه تن به رضایت داد و شد مادرشوهرم در این بین شیوا دختر خاله ام و عباس آقا تنها کسانی که از این ازدواج راضی و خشنود بودند سرمون نقل ریختن رفتیم سر زندگیمون روزام با سمفونی عاشقانه ای شروع میشد و من لبریز از خوشبختی بودم... اما عمر لحظه های قشنگم همه اش یه هفته بود سیلی از اشک از چشم هایش جاری شد پس از مدتها توانست اشک بریزد و این باعث مضرت دکتر مولایی شد ی شیوا برای کمک به او پناه برد از حالخراب درسا گفت و اینکه نمی تواند گریه کند و از لحاظ روحی دچار مشکل شده است و ساعتها به پرتره های شهاب خیره می شود و حرف میزند و دکتر او را ترغیب به آوردن درسا به آن مرکز کرده و حالا پس از چند جلسه مشاوره با دکتر توانسته بود از عشق از غم تحمیل شده بر خانه دلش سخن بگوید و اجازه دهد اشک جوشان و گرم از زلال چشمهایش سرریز شود یه... هفته... یعنی هفت شبانه روز و... به هق هق افتاد لحظه به لحظه اش را به یاد دارم وقتی رفت گفت برمیگرده اما دروغ گفت... آره دروغ گفت و من به خاطر دروغی که بهم گفت تا ابد نمیبخشمش هاله ای خشم لبهایش را به بازی گرفت دچار انقلابی درونی شد و با صدایی که از خشم اوج میگرفت ادامه داد رفت با عشق نیومد ظالمانه این حس من دکتر غم... از دوریش غمگینم... به اندازه همه غمهای دنیا قلبم داره از این غم منفجر میشه... اما این باعث نمیشه که از دستش عصبانی نباشم
نویسنده: مریم شهسواری
بانک کتاب بیستک خرید آنلاین کتاب درسا نشر شقایق از سری کتاب های ادبی و داستانی به شما علاقه مندان پیشنهاد می کند
گاهی اوقات تجربهی یک بار خرید از بانک کتابی با مزایای ویژه میتواند مسبب عادت همیشگی برای سایر خریدهای اینترنتی شود. حال اگر افراد مراجعهکننده بدانند که بعد از ارسال سفارش کتاب حتی از نوع کمیابترین آن به بانک کتاب بیستک، در کمترین مدت، سفارشات را درِ منزل تحویل میگیرند، بیشک در ادامهی راه خرید خود، بانک کتاب بیستک را به فراموشی نخواهند سپرد.