بانک کتاب بیستک - فروش کتاب های کمک درسی

بیستک

پیشنهاد بیستک کتاب

محصولات مشابه

پان نشر گل آذین

دسته: ادبیات و داستانی کد کالا: 7956 بازدید: 1,001 بار وضعیت: موجود نیست

کتاب پان انتشارات گل آذین

عنوان: خرید کتاب پان انتشارات گل آذین
کتاب پان از مجموعه کتابهای انتشارات گل آذین می باشد که در بخش ابتدایی کتاب آمده است در روزهای اخیر به روز ابدی تابستان نوردلند اندیشیده‌ام و باز هم اندیشیده‌ام اکنون هم به آن می اندیشم هم به کلبه ای که در آن زندگی می‌کردم و هم به جنگل پشت کلبه و برای آنکه زمان کوتاه تر شود و نیز برای سرگرمی خودم شروع به نوشتن یادداشت هایی می کنم زمان در گذر است و من موفق نمی شوم آن را به همان سرعت که میل دارم بگذرانم هر چند که هیچ چیز وجود ندارد که سبب اندوهم شود و زندگی ام بسیار شادمانه است از همه چیز راضی ام و سی سال زندگی ام سن و سالی نیست چند روز پیش از نقطه ای دور دو پر متعلق به پرنده ای وحشی از طرف کسی که دینی به من نداشت برایم فرستاده شد دو پر سبز در میان کاغذی مخصوص نامه‌نگاری با نشان خانوادگی و مهر و موم شده مشاهده آن دو پر سبز تیره باعث سرگرمی ام شد زیرا من جز اندکی درد مفصل در پای چپ که نتیجه زخم گلوله ای قدیمی است و از مدت‌ها پیش جوش خورده ناراحتی دیگری ندارم به خاطر می آورم که دو سال پیش زمان به نحوی غیر قابل مقایسه سریعتر از این دوران می گذشت تابستان پیش از آنکه چیزی از آن دریابم سپری شد دو سال پیش در سال ۱۸۵۵ حادثه‌ای که برای سرگرمی خودم می‌خواهم آن را بنویسم درست نمی دانم برایم روی داد یا در خواب دیدم زیرا بسیاری چیزهای مربوط به ماجرا را چون دیری است که دیگر به آنها فکر نکرده‌ام از یاد برده‌ام اما به یاد می‌آورم که شب ها بسیار روشن بودند به همین خاطر بسیاری چیزها معکوس به نظر می رسید درست است که سال ۱۲ ماه داشت ولی شبها هوا روشن بود و من هرگز نمی‌توانستم در آسمان ستاره ای ببینم و مردمی که ملاقاتشان می‌کردم عجیب بودند و سرشتی جز آنچه پیش از آن می‌شناختم داشتند گاه فقط یک شب کافی بود تا آنها که هنوز در عالم کودکی بودند کاملا پخته و رشد یافته در عین درخشش خود بشکفند در این امر هیچگونه سحر و جادویی به کار نمی رود اما من پیش از آن هرگز چنین چیزی ندیده بودم آه نه در خانه ای بزرگ به رنگ سپید در نزدیکی دریا کسی را ملاقات میکردم که برای مدتی نسبتاً کوتاه تمامی حواسم را به خود مشغول می داشت دیگر مدام به خاطرش نمی آورم نه کاملاً از یادش برده ام به عکس به بقیه چیزها فکر می‌کنم به هیاهوی مرغان دریایی به شکار در جنگل به شب هایم به تمام ساعت های گرم تابستان بر حسب تصادف بود که با او آشنا شدم و بدون این تصادف یک روز هم در فکر هایم جای نمی گرفت از کلبه خودم می توانستم انبوهی مبهم از جزیره ها جزیره های کوچک و صخره‌ها اندکی از دریا و قله چند کوه کبود را ببینم در پشت کلبه جنگل جنگلی عظیم گسترده بود بوی ریشه ها و برگ ها سرشار از شادی و حق شناسی ام می کرد همانطور که رایحه چوب صنوبر بوی مغز استخوان را در یاد زنده می‌کند فقط در جنگل بود که همه چیز در وجودم آرام می گرفت روحم به آرامش می رسید و سرشار از توانایی می‌شد روزها و روزها روی تپه های پر درخت راه می رفتم ازوپ در کنارم بود و آرزوی جز این نداشتم که روزها و روزها بتوانم همچنان راه بروم هر چند هنوز نیمی از دشت را برف و گل و لای پوشانده بود تنها رفیق راه من ازوپ بود اکنون کورا را دارم ولی آن زمان ازوم را که بعدها به ضرب گلوله از پا درآوردم داشتم غالباً وقتی شب‌ها پس از شکار در راه بازگشت به کلبه ام بودم احساس دلپذیر خانه می‌توانست سراپایم را پر و اندرونم را دست خوش سرزنش های لذت بخش کند من ضمن گام برداشتن با ازوم حرف می زدم و می گفتم که چقدر خوشبختم به او می‌گفتم آتشی به پا می کنیم پرنده ای در اجاق کباب میکنیم تو در این باره چه فکر می کنی و زمانی که این کارها انجام گرفته بود و هر دو غذایمان را خورده بودیم ازوپ از جای خودش که پشت اجاق بود بالا می رفت و من پیپم را روشن می‌کردم برای لحظه‌ای در بسترم دراز می کشیدم و به سر و صدای خفیف و مبهم جنگل گوش می سپردم در هوا جریان خفیفی وجود داشت باد به کلبه می خورد و صدای گریه مانند دراج را از بلندی ها به وضوح می شنیدم در ورای اینها همه جا را سکوت گرفته بود بسیاری اوقات لباس به تن همان جا که بودم همانطور که بودم ناگهان به خواب می رفتم و تا وقتی مرغان دریایی شروع به فریاد زدن نمی‌کردند بیدار نمیشدم آن وقت چون از پنجره نگاه میکردم ساختمان های بزرگ و سفید بازار اسکله‌های سیری لوند و دکانی را که از آن نان می‌خریدم  می توانستم مشاهده کنم و لحظه‌ای متحیر از اینکه خود را آنجا در کلبه‌ای در دل نورلند در حاشیه جنگل می یابم دراز کشیده سر جایم باقی می‌ماندم و ازوپ آنجا در کنار اجاق پیکر دراز و باریکش را تکان می داد قلاده اش را به حرکت در می آورد خمیازه می کشید و دم می جنباند و من راحت و سرشار از شادی برای همه چیز آری همه چیز پس از سه یا چهار ساعت خواب بر می خواستم به این ترتیب شبهای بسیاری گذشت می تواند باران ببارد و توفان شود این برایم مهم نیست امکان دارد یک روز بارانی شادی کوچکی در انسان راه یابد و او را برانگیزد تا با خوشبختی خود گوشه‌ای اختیار کند آن وقت انسان قد بر می افرازد و راست به رو به رو نگاه می‌کند و گاه خاموش می خندد و به اطراف نظر می افکند به چه می اندیشد به شیشه‌ای روشن در پنجره‌ای به شعاعی از نور خورشید در شیشه به گذرگاهی روی رودخانه ای کوچک و شاید به تکه آبی رنگی در آسمان بیش از این چیزی لازم نیست در لحظه ای دیگر حتی رویدادهای خارق‌العاده هم نمی‌توانند انسان را به تکان در آورند و از حالت روحی یکسان و بینوایش خارج کنند در وسط سالن رقص هم امکان دارد که انسان مطمئن بی توجه و بی اعتنا نشسته سر جایش بماند زندگی درونی خودتان است که منبع اندوه یا شادی است روز خاصی را به یاد می آورم به سوی ساحل روان شده بودم باران غافلگیرم کرد وارد انبار قایقی که درش باز بود شدم و نشستم و انتظار کشیدم
بانک کتاب بیستک شما را به خواندن این کتاب دعوت می‌کند بیستک کتاب امکان خرید اینترنتی کتاب کمک درسی و کتاب‌های عمومی رمان و داستان را با تخفیف و ارسال رایگان فراهم می سازد معمولاً هیچ گزینه‌ای در کنار کیفیت کالای اجناس یک فروشگاه به جز تخفیف نمی تواند سیلی از مشتریان را به سوی خود به راه بیاندازد به خصوص اگر این تخفیف مربوط به فعالیت خرید و فروش کتاب کمک درسی و کنکوری باشد که نیاز مبرم ماه‌های پایانی سال برای بچه های کنکوری است در چنین وضعیتی نقش پررنگ بانک کتاب هایی همچون بانک کتاب بیستک بسیار نمایان‌ میشود بانک کتاب بیستک با تخفیف های فراوان و تنوع محصولات در جهت ایجاد آرامش برای دانش آموزان و کنکوری های عزیز شرایط ویژه رقم زده است