عنوان: خرید کتاب سالمرگی انتشارات چشمه
کتاب سالمرگی از مجموعه کتابهای انتشارات چشمه می باشد که در بخش ابتدایی کتاب آمده است. در واگویه خاطره های مه آلود و خاکستری به دنیا آمدم بالیدم بزرگ شدم ساقه ترد گیاهی در گذار آب های وحشت به دریا نپیوستم چون قطره آبی زلال به خاک برگشتم به زهدان مادری که از آن به دنیا آمده بودم. به حیات انسان نخستین در تردد زیستن و ماندن. آدمی چقدر عمر میکند یک وجب سه وجب یک سال سه سال صد سال به اندازه عمر مادر بزرگ. ماشاالله ماشاالله هنوز چه سر و مر و گنده است. بزن به تخته بچه بزن به تخت تو رو به خدا اسفند دود کنید هاجر خانوم. مادربزرگ تنها بازمانده خانواده جد پدری مان بود که هنوز زنده بود میان ما نمیدونید قد و قامت تمام شاد و سرزنده راه میرفت و سر به سر مان می گذاشت. یادت می آید وقتی بچه بودیم می دویدم تو بغلش روی زانوهای گرمش می نشستیم گرمای نفسش تو صورتمان می دوید قش قش می خندیدیم. عینهو عکس قاب گرفته ای که از او داریم. توی عکس نتیجه پسری را روی زانو نشان داده و به جای دور نگاه می کند نتیجه پسری پسری است توپول موپول با پستانکی در دهان چشمهای گرد و سیاه و خنده روی لب. پسرک تویی. اما بقیه فامیلمان چی کدامشان زنده ماندند که ما بمانیم. هیچکدام از آنها را به خاطر هم نداریم آنها را تو بچگی دیده ایم یا خاطره هایشان را شنیده ایم و از آنها را در خواب دیده ایم و می بینیم و هر وقت از آنها حرف میزنیم باید کلی زور بزنیم تا شکل و شمایلشان را به یاد بیاوریم. چشم هایم را روی هم می گذارم در پرده مه ایستادهاند جلوی چشم هایم آنها به اشتباهی می مانند سایههای گنگ که هی پشت شیشه های مات می آیند و می روند صدای مادربزرگ تو گوشم می پیچد چه مردانی بودند چه زنانی بودند. من هیچ کدامشان را ندیدهام تو تنها مادربزرگ را دیدهای مادربزرگ چهار زانو نشسته روی تشکچه سفید تکیه داده به رختخواب پیچ دانههای تسبیح گلی اش را آرام آرام می چرخاند و زیر لب دعا می کند. الهی پیر بشوی پسرم صد سال هم بیشتر عمر کنی. پیر بشم مادر بزرگ صد سال.... ها مادر بزرگ. مادربزرگ به من نگاه کرد گریه کردم چرا گریه می کنی گریه ام مثل قطره های آبی بود که در کاسه ای مسی میچکید مثل صدای زنی بود که در تاریکی حرف میزد و آدم نمی دید. آرام باشید آقا... آرام باشید. زنی در تاریکی نبود زنی در تاریکی بود حس میکردم که از نفس زدن هایش را میشنیدم گرمای دستش را می بوییدن دست هایم را محکم گرفته بود و مرا در تاریکی را کنار مادربزرگ می برد. چقدر دلم میخواهد دامادیت را ببینم نمیدانی لی لا نزدیک بود حسرت به دل شود و دامادی مرا نبیند تو خیابون نزدیک بود برود زیر ماشینی و شیشه عمرش بشکند. دست او را گرفته بودم و با هم از خیابان شلوغی میگذاشتیم ماشین ها می آمدند و می رفتند و دست و پایم را گم کرده بودم ترسیده بودم تو هول ولا بودم که مبادا ماشینی به مادربزرگ بزند مادربزرگ ترسیده بود و چانه اش تکان می خورد. سر می برند سر می برند مثل دیو تنوره می کشند و می آیند. مواظب باش مادر بزرگ. دست پاچه ام نکن بچه دست و پایم را گم می کنم. دست مادر بزرگ از دستم کنده شد. ترسیدم دستم از دست هایی که مرا از تاریکی به روشنایی میبرند کنده شود. چشم هایم را روی هم گذاشتم سوزن های نور به تخم چشم هایم می زدند.بانک کتاب بيستک شما را به خواندن اين کتاب دعوت ميکند. بيستک کتاب امکان خريد اينترنتي کتاب کمک درسي و کتاب هاي عمومي رمان و داستان را با تخفيف و ارسال رايگان فراهم ميسازد. معمولا هيچ گزينهاي در کنار کيفيت کالاي اجناس يک فروشگاه به جز تخفيف، نميتواند سيلي از مشتريان را به سوي خود به راه بياندازد؛ بهخصوص اگر اين تخفيف مربوط به فعاليت خريد و فروش کتابکمک درسي و کنکوري باشد که نياز مبرم اين ماههاي پاياني سال براي بچههاي کنکوري است. در چنين وضعيتي نقش پُررنگ بانک کتابهايي همچون بانک کتاب بيستک، بسيار نمايان ميشود. بانک کتاب بيستک با تخفيفهاي فراوان و تنوع محصولات در جهت ايجاد آرامش براي دانشآموزان و کنکوريهاي عزيز شرايط ويژهرقم زده است.