بانک کتاب بیستک - فروش کتاب های کمک درسی

بیستک

پیشنهاد بیستک کتاب

محصولات مشابه

اشک هایی که در سکوت جاری شدند نشر ایران بان

دسته: ادبیات و داستانی کد کالا: 8284 بازدید: 1,033 بار وضعیت: موجود نیست

کتاب اشک هایی که در سکوت جاری شدند انتشارات ایران بان

عنوان: خرید کتاب اشک هایی که در سکوت جاری شدند انتشارات ایران بان
کتاب اشک هایی که در سکوت جاری شدند از مجموعه کتاب های انتشارات ایران بان می باشد که در بخش ابتدایی کتاب آمده است گذشته دربان به من لبخند نزد در تمام مدتی که سوار آسانسورم تا به طبقه ایتان برسم این فکر رهایم نمی کند از وقتی ایتان به این مجتمع آپارتمانی اسباب‌کشی کرده وینسنت دربان مورد علاقه ام بوده همیشه لبخند میزد با من گپ میزد ولی امروز فقط با چهره‌ای بی احساس در را برایم باز کرد حتی یک سلام کوئین سفرت چطور بود خشک و خالی هم نگفت خب فکر کنم همه ما برخی روزها حوصله نداریم نگاهی به تلفنم می اندازم و می بینم ساعت از هفت گذشته ایتان ساعت هشت به خانه می آید پس یک عالمه وقت دارم با شام و خودم غافلگیرش کنم یک روز زودتر برگشتم ولی تصمیم گرفتم به او نگویم آنقدر درگیر مقدمه چینی برای عروسی مان بوده‌ایم که مدتها از آخرین باری که با هم غذای خانگی خوردیم یا کمی خوش گذرانیم میگذرد به طبقه‌ی ایتان می رسم و به محض خروج از آسانسور مکث می کنم مردی دقیقا جلوی آپارتمان او در راهرو جلو و عقب میرود سه قدم برمی‌دارد بعد مکث می‌کند و نگاهی به در می‌اندازد سه قدم دیگر در مسیر مخالف برمی‌دارد و دوباره مکث می کند به امید اینکه از آنجا برود تماشایش می‌کنم ولی نمی رود فقط جلو و عقب می‌رود و به در آپارتمان ایتان نگاه می کند فکر نکنم دوستش باشد اگر بود میشناختمش به سمت آپارتمان ایتان می روم و سینه ام را با سرفه ای صاف می کنم مرد به سمتم می‌چرخد به در ایتان اشاره می‌کنم تا به او بفهمانم باید از کنارش رد شوم مرد کنار می‌رود و راه را برایم باز می‌کند ولی من مراقبم بیشتر از این با او چشم در چشم نشوم داخل کیفم دنبال کلید میگردم وقتی پیدایش می کنم مرد به حرکت در می آید و دستش را به در می فشارد میخوای بری این تو نگاهی به او و بعد به در آپارتمان ایتان می اندازم چرا این سوال را پرسیده از فکر تنها بودن در راهرو با غریبه ای که پرسیده آیا می خواهم در آپارتمان خالی را باز کنم یا نه قلبم تندتر می تپد میدونه ایتان خونه نیست میدونه من تنهام سینه ام را صاف می کنم و سعی می کنم ترسم را بروز ندهم گرچه مرد بی آزار به نظر می رسد ولی خوب شرارت نمای آشکار ندارد برای همین قضاوت سخت است دروغ می‌گویم نامزدم اینجا زندگی میکنه خونه اس مرد چند بار سر تکان می دهد که خونه اس دستش را مشت میکند و به دیوار کنار در می کوبد با عشق کوفتی من زمانی کلاس دفاع شخصی می‌رفتم مربی یادمان داد کلیدی را بین انگشت های مان نگه داریم و نوکش را به سمت بیرون بگیریم تا در صورت حمله آن را در چشم مهاجم فرو کنیم همین کار را می‌کنم خود را آماده کرده ام تا این دیوانه روبرویم هر آن حمله کند مرد نفسش را بیرون می دهد و ناخودآگاه متوجه می شوم هوای بین مان پر از عطر دارچین می‌شود فکر کردن به چنین چیزی چند لحظه قبل از حمله عجیب است عجب شهادت عجیبی در اداره پلیس بدهم اوه نمی تونم بهتون بگم مهاجم چی پوشیده بود ولی نفسش بوی خوبی میداد مثل آدامس دارچینی به او می گویم خونه رو اشتباه گرفتین امیدوارم بدون بحث‌ کردن برود سرش را تکان میدهد تکان‌های مختصری که نشان می دهند من اشتباه می کنم و حق با اوست خونه رو درست اومدم مطمئنم نامزدت ولووی آبی رنگ داره یعنی ایتان را تعقیب کرده دهانم خشک شده کاش کمی آب داشتم قدش حدود ۱۸۰ موهاش سیاه و کت مارک نورث فیس میپوشه که براش بزرگه دستم را به شکمم میفشارم کاش کمی نوشیدنی داشتم نامزدت برای دکتر ون کمپ کار میکنه این بار من سر تکان می دهم چون تنها برای دکتر ون کمپ کار نمی کند... دکتر ون کمپ پدرش است این یارو این همه اطلاعات درباره ی ایتان را از کجا آورده می‌گوید دوست من همکارشه با نفرت نگاهی به در آپارتمان می‌اندازد ولی ظاهراً فقط همکار نیست ایتان هرگز... صدایشان در حرفم وقفه می اندازد در حالی که سرم گیج می رود از در فاصله می‌گیرم حس می کنم تمام دنیایم به لرزه افتاده گذشته ام حالم آینده ام... همگی چرخ زنان از کنترل خارج می شوند مرد بازویم را می‌گیرد و سر پا نگهم میدارد حالت خوبه اجازه می دهد به دیوار تکیه دهم ببخشید نباید اینجوری بی مقدمه بهت میگفتم دهانم را باز می کنم ولی تردید تنها چیزی است که از آن بیرون می‌زند تو... تو مطمئنی شاید این صداها از آپارتمان ایتان نیست شاید آپارتمان بغلیه چه جالب اسم همسایه ایتان هم ایتانه سوال طعنه آمیزی است ولی بلافاصله پشیمانی را در چشم هایش می بینم لطفش را می‌رساند اینکه وقتی خودش هم با تجربه مشابهی روبروست جا برای همدردی با من دارد می گوید دوستای عزیزمون رو تا اینجا تعقیب کردم حرفش را اصلاح می کنم نامزدمه عرض راهرو را طی می کنم و به دیوار تکیه می دهم و در نهایت روی زمین می نشینم شاید نباید اینطوری ولو شوم چون دامن پوشیده ام آنقدر به کفشهایم خیره شده ام که تا وقتی مرد به حرف نیامده متوجه نمی‌شوم کنارم روی زمین نشسته منتظرت بود سرم را تکان می دهم اومدم اینجا غافلگیرش کنم با خواهرم رفته بودم بیرون شهر بازوهایش را به زانو هایش تکیه می‌دهد بازوهایم را دور پاهایم حلقه می کنم و چانه ام را روی دست هایم می‌گذارم با کلید در و باز کنیم باهاشون روبه‌رو بشیم می گوید من نمیتونم باید اول آروم شم کاملا آرام به نظر می‌رسد اکثر مردهایی که می‌شناسم تا حالا در را شکسته بودند مطمئن نیستم خودم هم بخواهم با ایتان روبه‌رو شوم بخشی از وجودم دوست دارد از آنجا برود و تظاهر کند این چند دقیقه هرگز اتفاق نیفتاده می توانم پیامکی برایش بفرستم و بگویم زودتر به خانه برگشته ام و او می تواند بگوید تا دیر وقت سر کار است و من می توانم با خوشحالی خود را به نفهمی بزنم یا می‌توانم به خانه بروم همه وسایلش را بسوزانم لباس عروسی ام را بفروشم و شماره تلفنش را مسدود کنم نه مادرم هرگز اجازه این کار را نخواهد داد وای خدا جون مادرم ناله می کنم و مرد بلافاصله در جایش صاف می نشیند حالت داره به هم میخوره سرم را تکان می‌دهم نه نمیدونم سرم را از روی دستهایم برمیدارم و به دیوار تکیه می دهم یهویی فهمیدم مامانم چقدر کفری میشه وقتی می‌فهمد ناله ام به خاطر درد فیزیکی نیست و از واکنش مادرم به خبر لغو عروسی مان میترسم آرام میگیرد عروسی مان بدون شک به هم خورده حساب این جمله تکراری مادرم که چقدر پول پیش داده تا در فهرست انتظار تالار عروسی مان قرار بگیریم از دستم در رفته میدونی چند نفر آرزوشونه بتوانند در داگلاس ویمبرلی پلازا عروسی بگیرن اولین بردبری اونجا عروسی کرد کوئین اولین بردبری مادرم عاشق مقایسه کردن من با اولین بردبری است خانواده او جزو معدود خانواده های ساکن گرینویچ هستند که از ناپدری من سرترند برای همین مادرم در هر فرصتی اولین بردبری را به عنوان نقطه اوج کمال و باکلاسی برایم مثال می‌زند از اولین بردبری خوشم نمی آید دلم می‌خواهد همین الان پیامکی برای مادرم بفرستم و فقط بگویم عروسی بی عروسی و گور بابای اولین بردبری مرد می پرسد اسمت چیه به او نگاه می کنم و متوجه می‌شوم برای اولین بار دارم واقعا نگاهش می کنم این لحظه یکی از بدترین لحظات عمرم است با این حال متوجه می‌شوم خیلی خوش قیافه است چشم‌های قهوه‌ای تیره و گویایی دارد که هم رنگ موهای آشفته اش هستند چانه محکمی دارد که از زمان خروج از آسانسور با خشمی خاموش در حال دندان قروچه بوده هر بار به در نگاه می کند و لبهایش را به هم می فشارد آیا اگر در چنین موقعیتی نبودیم اعضای چهره‌اش ملایم تر به نظر می رسیدند حالت غمگینی دارد نه فقط به خاطر وضعیت فعلی مان یک چیز عمیق تر... انگار غم در درونش لانه کرده افرادی را دیده‌ام که با چشم هایشان لبخند می زنند ولی او با چشم هایش اخم می کند
بانک کتاب بیستک شما را به خواندن این کتاب دعوت می‌کند بیستک کتاب امکان خرید اینترنتی کتاب کمک درسی و کتاب‌های عمومی رمان و داستان را با تخفیف و ارسال رایگان فراهم می سازد معمولاً هیچ گزینه‌ای در کنار کیفیت کالاها و اجناس یک فروشگاه به جز تخفیف نمی تواند سیلی از مشتریان را به سوی خود به راه بیاندازد به خصوص اگر این تخفیف مربوط به فعالیت خرید و فروش کتاب کمک درسی و کنکوری باشد که نیاز مبرم این ماههای پایانی سال برای بچه های کنکوری است در چنین وضعیتی نقش پررنگ بانک کتاب هایی همچون بانک کتاب بیستک بسیار نمایان می‌شود بانک کتاب بیستک با تخفیف های فراوان و تنوع محصولات در جهت ایجاد آرامش برای دانش‌آموزان و کنکوری های عزیز شرایط ویژه رقم زده است