بانک کتاب بیستک - فروش کتاب های کمک درسی

بیستک

پیشنهاد بیستک کتاب

محصولات مشابه

پلکیدن نشر ایجاز

دسته: ادبیات و داستانی کد کالا: 8361 بازدید: 1,017 بار وضعیت: موجود نیست

نویسنده: آیدین صبور انتشارات ایجاز

کتاب پلکیدن از مجموعه کتاب های انتشارات ایجاز میباشد. در بخش ابتدایی کتاب آمده است: انگار کسی دو سکه داغ را روی پلکام فشار میداد. سنگین بودند و می سوختند. بازشان کردم ولی به همان سرعت بسته شدند. درست مثل کاری که وقت پلک زدن انجام میدهیم. اما به صورت وارونه. در فرایند پلک زدن اول چشمها را میبندیم و بعد به سرعت باز می کنیم. این کار آنقدر سریع انجام می‌شود که حتی توجه شخصی که با او در حال گفتگو هستیم هم جلب نمیشود. اما این بار توجه نوری که پشت پلک ها تلنبار شده بود جلب شد. حجم زیادی از نور وارد خانه هام شد و اجازه نداد چیز دیگری ببینم. همانطور با چشمهای بسته هم می شد فهمید که جایی دراز کشیده ام. زیرم نرم بود اما ناراحت. هنوز هم نور پشت دروازه چشم ها منتظر بود تا دوباره چراغ سبزی نشان بدهم و دوباره هجوم آغاز شود. سعی کردم تصویری که در همان یک لحظه روی شبکیه ام نقش بسته بود را به قسمت پردازش مغز منتقل کنم. فقط نور بود و نور. کم کم چیزهای دیگری هم خودشان را از لابه لای نور شدید نشان دادند. یک پل دیده بودم با پایه های کلفت سیمانی و سبزی رنگ ورو رفته ای در حاشیه آن. جنس قسمت های سبز رنگ فرق می کرد. سیمان چیه. اولین سوالی بود که به ذهنم رسید. احساس سرما کردم و بلافاصله متوجه شدم تمام بدنم از گردن به پایین داخل حجمی مایع غوطه ور است. خواستم تا دوباره چشم باز کنم اما نشد. مغزم هیچ فرمانی صادر نمی کرد ولی با من حرف می‌زد و به بعضی از سوالهام جواب می داد. تمرکز کردم. مفهوم غریبی به نام بختک در ذهنم نقش بست. نمیشناختمش باز هم تمرکز کردم با اینکه نمی‌دانستم در حال چه کاری هستم. انرژی زیاد مصرف شد تا بالاخره لای پلک ها کمی باز شود. دوباره حمله نور. ناخودآگاهم فرمان به بستن داد اما خدا گاه هم حدس می زد که دیگر نیرویی برای بازکردن مجدد وجود نخواهد داشت. و این واژه ناخودآگاه در آن لحظه چقدر می‌توانست نامفهوم باشد اگر به آن فکر میکردم. مقاومت کردم تاپلکام کامل باز شود. پرتوهای نور مانند سوزن وارد مردمک چشم ها می شدند. فهمیدم باید دستم را به صورت سایه بان بالای ابروهام قرار دهم تا از برکت سایه بتوانم روشنایی ها را ببینم. اما مگر دست تکان می خورد. فلج. با تمام وجودم فلج بودن را حس کردم مشخص بود که بازهم تمرکز می تواند تنها راه نجات باشد. هیچ پیش فرضی نسبت به گذر زمان نداشتم اما نیروی مصرف شده برای ایجاد تمرکز قابل اندازه گیری بود. به طور دقیق خیلی انرژی مصرف کردم تا بالاخره دستم را تکان دادم. حس میکردم هر لحظه‌ای که می‌گذرد به پایان انرژی درونی ام نزدیک تر میشوم و امکان دارد که اصلاً موفقیتی در کار نباشد. به محض اینکه اولین حرکت انگشتانم را حس کردن بقیه پروژه را با سرعت و سهولت بیشتر و بدون شک با نیروی کمتری به انجام رسید. کف دستم به صورت سایه بان در بالای ابروهام قرار گرفتم و من دیدم. نور از لای یک پل سیمانی و یک بچه پل فلزی که در دست بالای سرم قرار داشتن ها روی چشم های من افتاده بود. نور خورشید بود که در گوشه ای از آسمان محبوس بین آن پل ها خیره نگاهم می کرد. نمیشد فهمید که طلوع است یا غروب. اما زمان زیادی لازم بود تا این موضوع هم به دانسته های اندکم اضافه شود. بالاخره یا شب می شد و یا روز به تکامل خودش ادامه می داد. روبرو پر از گل بود و من هم نه در آب خالص که تا بناگوش در گل وشل گیر افتاده بودم. وسعت کادر به اندازه گردش مردم کادر چشم خانه بود. جرات تکان دادن سرم را نداشتم. خودم را در گودالی نه چندان عمیق در ساحل رودخانه ای پیدا کردم که کمی بعد متوجه شدم در تمام طول شب دچار سیلاب بوده و شاید کمی پیش از بیدار شدن آرام گرفته است. کم کم به کالبدم که هنوز برایم تازه بود مسلط میشدم. دیگر به انرژی زیادی احتیاج نداشتم به راحتی موفق شدم سرم را تکان بدهم. هنوز چند سانتیمتری جابجا نشده بودم که فهمیدم دیگر به سایه بان دست سازم نیازی نیست. انگار خورشید جانمایی کرده بود تا تنها روی چشمهای من بتابد. به جز مکان قبلی چشمام همه چیز در آن گودال و در تمام مساحت مسقف زیر پل در سایه قرار داشت. دوروبرم را نگاه کردم و همزمان سعی کردم وسط همان گل و لای بشینم. دردی که در کمرم حس کردم هرگز از یادم نخواهد رفت. نفسم بند آمد میترسیدم بدن طاقت این درد را نداشته باشد. به مرگ فکر کردم. به محض اینکه هجمه ی افکار نامفهومم روی درد و پس از آن مرگ و متمرکز شد سوالی مانند صدای انفجار تمامم را پر کرد. من کی ام‌. و باز هم هجوم. اما این بار حمله ی تاریکی ها. تاریکی هایی که یکی پس از دیگری در تجسم پرسش به ذهن می رسیدند. نکته مشترکشان در وابستگی به همان سوال اصلی بود.
بانک کتاب بیستک شما را به خواندن این کتاب دعوت میکند. بانک کتاب بیستک امکان خرید اینترنتی کتاب‌های مختلف را با ۲۰ تا ۵۰ درصد تخفیف و ارسال رایگان فراهم می‌سازد. معمولا هیچ گزینه‌ای در کنار کیفیت کالای اجناس یک فروشگاه به جز تخفیف، نمی‌تواند سیلی از مشتریان را به سوی خود به راه بیاندازد؛ به‌خصوص اگر این تخفیف مربوط به فعالیت خرید و فروش کتاب‌های کمک درسی و کنکوری باشد که نیاز مبرم این ماه‌های پایانی سال برای بچه‌های کنکوری است. از طرفی با وجود شرایط کرونایی امروز شنیدن خبرهای تخفیفی اجناس به‌صورت حضوری، میل به خرید را به خاطر خطر سلامتی، کاهش می‌دهد؛ اما در چنین وضعیتی نقش پُررنگ بانک کتاب‌هایی همچون بانک کتاب بیستک، بسیار نمایان می‌شود. بانک کتاب بیستک با تخفیف‌های فراوان و تنوع محصولات در جهت ایجاد آرامش برای دانش‌آموزان و کنکوری‌های عزیز در شرایط ویژه‌ی روزهای پایانی پاییز، زمستان خوبی را برای دانش‌آموزان عزیز رقم زده است.