کتاب بیرون از مجموعه کتاب های انتشارات ادبی الف میباشد. در قسمت ابتدایی کتاب آمده است: من میدانم گلاب و تو نمیدانی.... سالهاست که من میدانم و تو نمیدانی. از وقتی که خودت را توی این حباب بزرگ خاکستری گیر اندختی حبس شدی و نمیتوانی رها شوی. نمی توانی راه بیفتی و بروی به این سو و آن سو سر بزنی. به خانه ات.... به گذشته ات... نمی توانی بروی گلاب. فقط می توانی توی آن گلاب روزی هزار مرتبه بمیری و زنده شوی. انگار داری تاوان پس میدهی. تاوان جوانیت را. تاوان روزهایی که میتوانستی در کنار من به زندگیت لبخند بزنی و نخواستی. نخواستی ادامه بدهی. حتی به خاطر من که توی زهدان کوچکت زندگی میکردم. توی زهدانت نفس می کشیدم رشد می کردم حتی به خاطر من نخواستی به آن زندگی ادامه بدهی. برای همین است که حالا من می دانم و تو نمی دانی. چون من میتوانم آزادانه پایم را از اینجا بیرون بگذارم و تو نمیتوانی. می توانم بروم و مثل تو روزی هزار بار میمیرم و زنده نشوم. می توانم به خانه ات سر بزنم. به جایی که گذشته ات را در آن مدفون کردی. میتوانم کودکیت را خون مجسم کنم. وقتی که باذوقی بچگانه توی انبار از روی کیسه های روی هم انباشته آذوقه پایین میپریدی و آن وقت درد کوچکی لای استخوان هایت لانه می کرد و با قطره اشک کوچکی که گوشه چشمانت نشسته بود بر میخواستی و به فتوحات کودکانه ادامه میدادی. آن وقت ها ذره بین دخان راه آهسته از توی اتاقش برمیداشتی و روی شته ها و مورچه های بالدار میگرفتی تا خوب جزغاله شوند بعد باشرم و دلشوره نگاهشان میکردی. میتوانم تجسم کنم با همان موهای حنایی چگونه از نردبان خانه بالا می رفتی و از روی پشت بام شهر را خیره خیره نگاه میکردی کبوترهای سفید و خاکستری را که مثل پولکهای درخشنده وسط آسمان تکان میخورند. بعد خودت را لابه لای طناب لباس ها و ملحفه ها پنهان می کردی تا با نگرانی دنبالت بگردن و آن وقت با شیطنت بیرون می پریدی و جیغ می زدی. لبریز از خنده بودی گلاب حتم دارم... لبریز از شیطنتی کودکانه. می توانم توی اتاق ها قدم بزنم. پشت قاب عکس های قدیمی را لای درزها را خوب نگاه کنم. ببینم که موریانه ها تا کجا پیش رفته اند. در صندوقچه های کهنه را باز کنم و همه چیز را بو بکشم. پرده ها را... مطبخ را... توی کمد ها را... ببینم که دیوارها و هشتی ها تا کی دوام می آورد. می توانم دنبال بوی خرگوش ها بگردم. دنبال بوی تو.. بوی خوب تو که آن وقت ها توی آن خانه راه می رفتی. من میدانم و تو نمیدانی. تو بوی خوب زندگی میدادی گلاب. من در تو بودم و تمام بوهای خوب را می بلعیدم. من می توانم بروم. مثل همین امروز که به کوچه تان رفته بودم همین امروز که ابرهای تیره شهر را فرا گرفته بودند و باران عجیبی می بارید. من روی بام خانه تان کز کرده بودم و تماشا می کردم. قطره های باران روی هم می غلتیدند و بالا می آمدند. آب کوچه را برداشته بود و موش های کوچولو روی آب حیغ می زدند. آن وقت زنی را دیدم با روسری خیسی برسر و بارانی برتن. داشت کوچه را برانداز می کرد. خوب نگاهش کردم. سرما توی استخوان هایش لانه کرده بود و آهسته می لرزید. زنی که خوب میشناختمش.
بانک کتاب بیستک شما را به خواندن این کتاب دعوت میکند. بانک کتاب بیستک امکان خرید اینترنتی کتابهای مختلف را با ۲۰ تا ۵۰ درصد تخفیف و ارسال رایگان فراهم میسازد. معمولا هیچ گزینهای در کنار کیفیت کالای اجناس یک فروشگاه به جز تخفیف، نمیتواند سیلی از مشتریان را به سوی خود به راه بیاندازد؛ بهخصوص اگر این تخفیف مربوط به فعالیت خرید و فروش کتابهای کمک درسی و کنکوری باشد که نیاز مبرم این ماههای پایانی سال برای بچههای کنکوری است. از طرفی با وجود شرایط کرونایی امروز شنیدن خبرهای تخفیفی اجناس بهصورت حضوری، میل به خرید را به خاطر خطر سلامتی، کاهش میدهد؛ اما در چنین وضعیتی نقش پُررنگ بانک کتابهایی همچون بانک کتاب بیستک، بسیار نمایان میشود. بانک کتاب بیستک با تخفیفهای فراوان و تنوع محصولات در جهت ایجاد آرامش برای دانشآموزان و کنکوریهای عزیز در شرایط ویژهی روزهای پایانی پاییز، زمستان خوبی را برای دانشآموزان عزیز رقم زده است.