بانک کتاب بیستک - فروش کتاب های کمک درسی

بیستک

پیشنهاد بیستک کتاب

محصولات مشابه

موش کور نشر اختران

دسته: ادبیات و داستانی کد کالا: 9269 بازدید: 1,108 بار وضعیت: موجود نیست

نویسنده: محمد علی سجادی انتشارات اختران

عنوان: خرید کتاب موش کور نشر اختران
کتاب موش کور از مجموعه کتاب های انتشارات اختران می باشد. در بخش ابتدایی کتاب آمده است: روزی برادرم مصطفی گفت دوستی دارد اهل شیراز که عاشق سینما و ادبیات از علاقه مند است را ببیند. استقبال کردم. آمد شدیم رفیق. البته گرمابه و گلستانی ولی بودیم. گه گاهی می دیدمش او شروع کرد به نوشتن نقد در مجلات سینمایی. می‌دیدیم و میگفتیم خیلی جاها هم با یکدیگر هم نظر نبودیم و بودیم. تا اینکه روزی مصطفی خبر مرگ او را داد. مسعود بهاری و مرگ خود خواسته اش انگیزه ی نوشتن این رمان شد. فصل اول را در تابستان ۷۸ نوشتم که یک داستان کامل می نمود. با بازنگری تابستان ۸۹ دیدم دوباره دارم مینویسمش پس نوشتم و نوشته شدم چنین بود که فصل دوم هم نوشته شد. حوادث واقعی و غیر واقعی اگر بشود این دو را از هم جدا کرد البته در هم تنیده شدند. تکه دوزی و تغییر زاویه دید را پیشتر نیازموده بودیم. اگر از بعضی حوادث یا نشانه های ساده یا پیچیده استفاده کردم خواسته و ناخواسته حالا اما این اثر واقعیت خودش را دارد و با وام دار هیچ کس نیست جز حقیقت ساده‌ای که همه اینها را با هم می سازد. پس هرکس می تواند تصور کند از او گرفتم یا برای او هم اتفاق افتاده است. به هر حال هنوزم اتفاق گویی رهبر جهان است. جا دارد از زحمات بی دریغ دوست نازنینم کاظم فرهادی برای نظرات کارسازش در ویرایش این کتاب سپاسگزاری کنم... وقتی زنگ آپارتمانش به صدا درآمد اصلاً حیرت نکرد. وقتی از گوشی در باز کن شنید که بیاین پایین دلشوره گرفت. مثل آن روز که با شنیدن همین حرف تندی از پله ها پریده بود پایین و در را روی سربازی سیه چرده باز کرد که برگ احضاریه را داد دست او و او تا سه روز بعد که وقت تحقیر شدنش برسد بال بال زد. روز موعود وقتی راند سمت کلانتری خیابان جامی بر خیابان ولیعصر بی تاب وارد ساختمان قدیمی شد که بزکش کرده بودند و از میان اشباح گرفتار گذشت و برگ را نشان مامور اطلاعات داد و ته راهروی تنگ به ماموری در احاطه ی پرونده ها رسید که داشت سر زنی فریاد می کشید گفت که برای چه آمده و مامور کف کرده گفتش آن گوشه بایست و جم نخور. و وقتی او معترض شد مامور چنان فریادی کشید که او توانست دندان کرم خورده اش را ببیند. ایستاد مثل وقتی که معلمش او را برای عبرت سایرین یک لنگ هوا به گوشه دیوار می چسباند. نوبتش که شد مامور کف کرده پرونده‌اش را خواند بچه مردم رو زیر می کنی و میزنی به چاک. گفت من. وقتی ثابت کرد که آن سواری مورد نظر را سال قبل از فروخته خلاص نشد چرا که تا مدتها بار حقارت آن اتفاق پوچ را به دوش کشید تا کمرنگ شد. زنگ در باز هم به صدا در آمد صدای همسرش تهمینه از توی حمام لابلای سر و صدای ماشین لباسشویی پیچید که مگه کری. از پله ها پایین سرید و دم در با مامور نیروی انتظامی روبرو شد که سرباز سیه‌چرده و لاغری پشتش ایستاده بود. تا بیاید نامه ستوان فلان را روی پلاک سینه اش بخواند دستهایش را قفل دستبند دید. در عقب سواری باز شد و انگار او را بلعید. تا خواست حرف بزند راننده حاضر به یراق پشت سواری روشن برگشت سمتش رفته دندان‌هایش را لایه حلال خنده اش نشانش داد و دو مامور برق آسا جهیدند تو و سواری از جا کنده شد و دید که تهمینه در حالی که سهراب کوچکش را در بغل داشت پشت پنجره به حیرت مانده بود. سواری زوزه کشان از لای خودروهای دیگر راه باز کرد. او که میان دو مامور خفت افتاده بود می خواست بداند چرا اما ستون که چشم به پیاده رو داشت رو به راننده گفت یعنی طرف نمیدونه. سرخوش از انجام ماموریت که به یقین پاداشی برایش در پی داشت باقی تخمه کدو را از جیبش در آورد و چیک چیک شروع به شکستن کرد و بیشتر از پیش بر اعصاب و روان او فشار آورد. از تصور چنین صحنه‌ای حتی وقت نوشتن دچار اضطراب عمیقی می شد چرا که از بچگی از پاسبان ها می ترسید. شاید چون یکبار پدرش حاج مهدی سلوکی برای زهر چشم گرفتن از او سپرده بودش دست پاسبان محل. طوری بود که حتی از مامورین راهنمایی رانندگی هم وحشت داشت. داشت دچار همان حالی میشد که همیشه از وقوعش می ترسید. سنگین و کبود در قفسه متحرک که او را رو به نامعلوم می برد.
گاهی اوقات تجربه‌ی یک بار خرید از بانک کتابی با مزایای ویژه می‌تواند مسبب عادت همیشگی برای سایر خریدهای اینترنتی شود. حال اگر افراد مراجعه‌کننده بدانند که بعد از ارسال سفارش کتاب حتی از نوع کمیاب‌ترین آن به بانک کتاب بیستک، در کمترین مدت، سفارشات را درِ منزل تحویل می‌گیرند، بی‌شک در ادامه‌ی راه خرید خود، بانک کتاب بیستک را به فراموشی نخواهند سپرد.