پاسخ برگ بیستک
بزودی
گزیده‌ای از کتاب شور حال نشر ذهن زیبا حقیقتی که درون شما است شما ذهنتان نیستید روشن بینی‌چیست خودتان را از سلطه ذهن آزاد کنید در حال درد و رنج بیشتر نیافرید در ذهن به جستجوی خودتان نروید ریشه منفی گرایی و رنج در زمان است هر جا هستید تمام و کمال آنجا باشید ذات قدسی حضور آگاهانه شماست عمیقاً در درون خود ریشه کنید پیش از ورود به درون بدن ببخشید بگذارید نفس های تان شما را به درون بدن ببرد زندگی من هم مثل همه شما در مسیر ظاهراً عادی خود برای رسیدن به جایی بهتر در آینده و با شتابی درخور ترافیک این روزگار به راه خودش میرفت من هم درگیر نمایشهای کمابیش دراماتیک ذهن ساخته‌ام بودم که ناگهان مانعی مثل اجل معلق سر راهم سبز شد ناچار از جاده بیرون زدم کنار ایستادم سرطان بود در سرم انبوه بردارهای درهم رفته ناساز هر کدام برای رفتن به جهتی یا رسیدن به جای شتاب داشتند آنها ایستادن نرفتن ندویدن و نرسیدن بلد نبودند راه رفتن بسته است باید پیاده شد و من کجا هستم من شاکی بودم هزار کار دارم باید بروم بدوم برسم تازه چرا من من که تا هفت پشت وارث سلولی ناساز نبودم که رفتار خلاف نظام طبیعی خود داشته باشد یا بر آن شود که با تقسیم دیوانه وارش لشکر جرار خودزنی را تکثیر کند... من که یوگا می کردم تغذیه بدی نداشتم من که خوب بودم اما این من که خوب بود که بود آیا این من ساز و کاری خلاف نظام طبیعت خود نداشت آنجا در مسیر شلوغ و شتابزده زندگی فاصله‌ای از خلا ایجاد شد زمان ذهنی ایستاد من گیج و نا باور در یک ایستگاه خالی و متروک از قطار سریع السیر زندگی بخوانید ذهن پیاده شدن تنها جدا از قافله شاید هم این ایستگاه آخر باشد همه سوار قطار های شان به سرعت می رفتند برق چراغ های رنگین پنجره های روشن شان مثل ستاره های دنباله دار از پیش چشمم میگذشتند و در سفره سیاها زمان ناپدید می شدند ستاره های دنباله دارم گم می شدند آنها گم می شدند یا من تنها بودم جا مانده بودم دیر سیاه دو سر رو به رویم بود ترس و تنهایی قطار ذهن من با بار اما ها و اگر ها داوری‌ها خشم و رنج و بیزاری و همه نیازهایم رفته بود و من و ترس را با هم تنها گذاشته بود می دانید که ترسناک ترین چیزها را هم وقتی از روبرو نگاه کنید قدرتش را بر شما از دست می‌دهد ما به هم نگاه کردیم دیو دیگر دیو نبود دو سر هم نداشت تنها سر تنهایی بود بر تن تقدیر من که قبولش کردم من گنده شده بودم تازه خودم را پیدا کرده بودم جایی در حال دلم برای ستاره های دنباله دارم که تند و تند از پیش چشمم می گذشتند می تپید اما به ماندن در آن ایستگاه متروک تند آدم تسلیم بودم اما به چه چیز به مرگ یکی از آن ستاره های دنباله دار کمی جلوتر از قطار پیاده شد یاری که برایش ترس از دست دادن من خارج از ظرفیت ذهن بود او دنباله برقش را میان دستهایش گرفت و آن را در چراغ کوچکی نشاند و در آن ایستگاه خالی و متروک کنارم نشست با خودش پیامی آورده بود پیام مهر در روزها و هفته های بعد ما هر روز گرگ و میش صبح در سکوت با هم نشستیم و در روشنایی چراغ حضور که روغن دانایی معلمی بزرگ در آن میسوخت کلمات آن پیام را بر دل نوشتیم
نویسنده: اکهارت تله
مترجم: سوسن پیرنیا
بانک کتاب بیستک خرید آنلاین کتاب شور حال نشر ذهن زیبا از سری کتابهای روانشناسی به شما علاقه مندان پیشنهاد می کند
گاهی اوقات تجربه‌ی یک بار خرید از بانک کتابی با مزایای ویژه می‌تواند مسبب عادت همیشگی برای سایر خریدهای اینترنتی شود. حال اگر افراد مراجعه‌کننده بدانند که بعد از ارسال سفارش کتاب حتی از نوع کمیاب‌ترین آن به بانک کتاب بیستک، در کمترین مدت، سفارشات را درِ منزل تحویل می‌گیرند، بی‌شک در ادامه‌ی راه خرید خود، بانک کتاب بیستک را به فراموشی نخواهند سپرد.
