بانک کتاب بیستک - فروش کتاب های کمک درسی

بیستک

پیشنهاد بیستک کتاب

محصولات مشابه

یار نشر یوبان

دسته: ادبیات و داستانی کد کالا: 7358 بازدید: 953 بار وضعیت: موجود نیست

نویسنده: حسین خسروجردی انتشارات یوبان

عنوان: خرید کتاب یار انتشارات یوبان
 کتاب یار از مجموعه کتاب‌های انتشارات یوبان می باشد که در بخش ابتدایی کتاب آمده است. شب از تاریکی سر برآورده بود چنان چون موج از دریا و چنان چون نام هایی که بیازارد مردی را که به فرجام زنی می اندیشید که در آن غروب دل گرفته داشتند دایه ای را پیش او می بردند. هوا گرگ و میش است و کلاغان میخ به آسمان غروب می کوفتند پنداری که در آن لحظه سرد می رسد ستارگان ابرو در هم کشیده است و مرغ و ماهی می نالیدند هنوز دو سکه احمدشاهی همچنان در مشت زن دایی فشرده می شود و کوچه های سنگفرش شده شهر زیر پای آنها پژواک عاصی دارد. وقتی که آنها به پیچ کوچه میرسن آن دو مرد عبوس به زن دایی می گویند که باید چشمانش را ببندند و سپس او را به خانه‌ای می‌برند که مروا آنجاست. مروا چون صدای پای شان را می شنود هوای گران بر او مستولی می گردد. چراغی بی‌بضاعت جانوری لرزان روشن می شود و آن دو زن به درون خانه می‌روند و سپس آن دو مرد که چون یخ زمستان بسته‌اند در را به روی آن دو می بندند در آن لحظه همه چیز گرد آشفتگی می گردد. مروا پیش از آنکه دیر شود و زن دایه او را معاینه می کند دست خشک و سرد شان می گیرد و به روی گونه هایش می گذارد میبینی اشکهایم چقدر او را دوست دارند به آنها نگو و گونه آنها مرا می کشند تو زن عاقلی هستی برای همین است که می‌خواهم دست تو را ببوسم حتی این هم کم است باید خم بشوم و پاهایت را ببوسم. تا مروا دو زانو شود و پاهای زن را ببوسد دست خشنی به در کوبیده می‌شود و می‌گوید دایه کارت را بکن حرف‌های او خامت نکند صدای مرد خشم آلود است و مهتاب حزین همچنان از پشت شیشه های مات پنجره می تابد و می تراود. در این هنگام در نگاه مروا به جز حسرت و یه چیز دیگری دیده نمی‌شود و دایه چون بیرون می‌آید و سرش را به علامت آری تکان می دهد دو کبک گرفتار جلو می‌آیند و بال بال می زنند. در آن لحظه باید به دل مروا سرب گران ریخته باشند. یک غنچه ارغوان در تهاجم تند یک فاجعه وقتی که دایه با صدای گرفته می‌گوید که زن سه ماهه حامله از مرد سیه چرده و موفق به درون خانه می دهد و مردم حکمش را چونان پتکی گران به شکمم مروا می کوبید و آن دیگری که به دنبال او آمده است چنان با لگد به پهلوی او می‌زند که دیگر مجال ناله نمی‌یابد و سومین ضربه هولناک کار را تمام می‌کند و بی صدا به زمین می‌افتد و مثل مرغ بسمل پرپر می زند و می میرد. خون غلیظی از زهدان و بیرون می آید و آن کار ننگین پایان می یابد در این هنگام مرغ و ماهی ناله می‌کنند و میر ستارگان از شرم ان کار ننگین روی برگردانده است و آن طرف تر دو کبک گرفتار خودشان را به در و دیوار می زنند در آن لحظه سرد گویی فرهاد عاشق سر از خاک برداشته و ناله میکند از آن پس صدای زمخت آن مرد شنیده می‌شود که با زه بم می گوید. حالا بی حساب شدیم دیگر عار و ننگ از ما شسته شد و حالا نوبت غسل است و بی درنگ مروا را بغل میکند و به درون حوض می اندازد و به دایه می‌گوید تا لباسش را در آورد و غسلش بدهد. دایه مروا را جلو می کشد و لباسش را می کند و چون چراغ آورده میشود ماهیانه سرخی را می‌بیند که به تسلی رو آمده اند تا برون ثنا بخوانند. دایه معطل نمی کند و او را سه بار غسل می دهد و سپس به او لباس می پوشد و مرد بار دیگر سکه ای در مشت می گذارد و از او می خواهد تا آماده رفتن شود آن دیگری چشمان دایه را می بندد و هر دوان راهی کوچه می‌شوند. حالا مردی که اولین مشت را به شکم مروا زده است او را در میان جوانی بزرگ جایی می دهد و به خانه انباری می برد و آنگاه منتظر برادرش پیشرزاد می ماند. صدای بی صدا از خودش جلوتر از هیچ نباشد خدابخش قابله با ماست.