گزیده ای از کتاب ادبی سرکش نشر شقایق پایش را که درون سالن گذاشت و اخم در هم کشید از آن است اخم هایی که انگار جد در جد طلبکار آدم هستند راننده عمه برایش دست تکان داد چه احتیاجی به این دنگ و فنگ بود وقتی هر شش ماه یکبار برای بازدید از کارخانه عمه اش به ایران میآمد به طرف راننده حرکت کرد چمدانش را جلوی پای پیرمرد گذاشت پیرمرد چمدان را برداشت و پشت سرش حرکت کرد این مرد ۳۴ ساله همیشه اخمو هیچ وقت برای صمیمیت پیشقدم نمی شد سوار بنز زیبای عمه اش که شد پرسید عمه خونه است بله و منتظرم آقا اگر به حساب آن همه مال و املاک عمه پیرش که بی صاحب افتاده بود نبود الان در کنار دوست زیبای ترکیش در ترکیه خوش میگذراند ولی... پوفی کشید و کلافه گوشی را از جیب کتش بیرون آورد حیف که اینترنت نداشت وگرنه کامنتهای هزل حتما سر حالش میآورد عکس هزل با آن چشمهای آبی و شیطنت های دخترانه اش را یاد آوری می کرد این دختر در زیبایی ملکه بود سرش را به صندلی تکیه داد و صدای قهقهه طناز هزل در گوشش طنین انداخت هی پاشا... پاشا... هزل من گرگ بشم تو بره خدا به فریادت برسه بره ها عاشق گرگ میشن انگار تمام دنیا در این دختر خلاصه شده باشد اگر میشد از اون بخنده هایش گذشت غرق شده بود در خیال شیطنت های همیشگی هزل... این دختر بهار بود و درست این یک رعد و برق طوفانی که سر و گوشش همیشه برای چموشی می جنبید هزل بود... و نبودش ممکن نبود همین بودن های همیشگی اش ضربان قلب ناموزونش را از ریتم میانداخت لامصب این دختر یک کلام وصله ی تنش شده بود آقا رسیدیم متعجب چشم باز کرد که جلوی ساختمان سفید به خانه عمه اش رسیده بودند بی تشکر پیاده شد بلد نبود کاش کمی آدم بودن را بلد میشد عمهاش دست به عصا با لبخند نگاهش می کرد بیمیل لبخندش کش آمد و دست بلند کرد همین قدر برای نشان دادن محبتش به عمه بسته بود نه مامان جان گفتم چشم فردا میام مدرسه نیکی بچگانه های قشنگش را با زبان کشیدن روی لب های قلوه ای اش نشان داد و گفت مرسی مامان جون وصال لبخند زد نیکی کوچک و شیطانش گاهی وقتا زیادی دلبری می کرد بیاین کوفت رو ببر برای مادران الان خوابه برو تا اخبار و نبینه نمیخوابه نیکی بلند شد و دستی روی دامن پرچین جدیدش کشید بشقاب را از وصال گرفت و از آشپزخانه بیرون زد وصال خسته تن به صندلی زد و اوف... هنوز کلی کار داشت حسابرسی های باقیمانده ظرف های نشسته شام نخورده و کمک به نیکی برای ریاضی اش فردا هم باید زودتر از همیشه بلند میشد یک وقت های کم می آورید چه کسی گفته یک زن باید اینقدر مرد باشد ترجیح میداد یک زن نامرد باشد از آن زن هایی که فقط زن هستند لاک های قشنگ قشنگ می زنند و با شال شان ست میکنند کیف های مد به شانه میاندازند و صدای کفش های پاشنه بلند شان دلبری می کند از آن زن هایی که فقط زن خانه هستند... نه اونی که در کنار زن بودنش مرد بود
نویسنده: رویا رستمی(روها)
بانک کتاب بیستک خرید آنلاین کتاب سرکش نشر شقایق از سری کتابهای ادبی و داستانی به شما علاقه مندان پیشنهاد می کند
گاهی اوقات تجربهی یک بار خرید از بانک کتابی با مزایای ویژه میتواند مسبب عادت همیشگی برای سایر خریدهای اینترنتی شود. حال اگر افراد مراجعهکننده بدانند که بعد از ارسال سفارش کتاب حتی از نوع کمیابترین آن به بانک کتاب بیستک، در کمترین مدت، سفارشات را درِ منزل تحویل میگیرند، بیشک در ادامهی راه خرید خود، بانک کتاب بیستک را به فراموشی نخواهند سپرد.