کتاب تونل از مجموعه کتاب های انتشارات نیماژ میباشد. در بخش ابتدایی کتاب آمده است: با صدای چرخ خیاطی از خواب پرید. سراسیمه نشست روی پتو. خواب دیده بود زن گدا پشت چرخ خیاطی دومی نشسته بود و پارچه چهل تیکه کهنه ای را می دوخت. نمی دانست چرا از دیدن زن گدا و پارچه چهل تیکه به وحشت افتاد. مانکن گچی حرف میزد. سالن تولیدی لباس زنانه آنقدر تاریک بود که چیزی نمی دید. پرده ها کشیده بود و نمی توانست چراغ روشن کند. حالا دیگر نه چرخ خیاطی کار می کرد و مانکنی حرف میزد. موسرخه چرا دنبالش کرده بود. چشم هایش را گشود و به سرم نگاه کرد. پزشک حرفش را خورد. با آنکه چندان زبان فرانسه نمی دانست اما معنی یک کلمه برایش آشنا بود. به ذهنش فشار آورد و سعی کرد به یاد بیاورد. بعد با خودش گفت. وخیم. دردسر کم به سینهاش میزد و نفسش را میبرید. چند سایه بالای سرش دید. اشباحی که صدایشان انعکاس عجیبی داشت. شنیدن این صدا ها برایش غیر قابل تحمل بود. به نوشته هاش فکر کرد. نوشته هایی که پشت در توی آپارتمانش بود. نوشته های چاپ شده و ناتمام ای که مهلت می خواست تمام شان کند. بلند شد. تشنه اش بود و یخچال پنج شش قدمی با در سالن فاصله داشت. توی تاریکی کورمال جلو رفت. میترسید که زنگدار و گوشت یکی از چرخ های خیاطی ببیند. سعی کرد به مانکن های گچی میزها و چرخهای خیاطی نخورد و سر و صدا راه نیندازد. در یخچال را تا نیمه باز کرد. روشنایی لامپ یخچال به وحشتش انداخت. انگار همه ی عالم در آن روشنایی کم او را می دیدند. نگران به پنجره ی سالن نگاه کرد. نمیخواست رو گرداند و به مانکن ها و چرخ های خیاطی نگاه کند. ممکن بود یکی از مانکن ها لب به سخن باز کند و یا چرخ خیاطی ای به کار بیفتد. پارچ پلاستیکی سرخ رنگ را از توی یخچال برداشت و سرکشید بعد گذاشت اش توی یخچال. برگشت پشت مانکن های گچی ته سالن روی پتو نشست. می ترسید بخوابد. صدونودویکمین شبی بود که توی سالن تنها بود. هفتهای دو بار کسی میآمد و برایش غذا دفتر و خودکار و اگر لازم داشت داروی می آورد. در این مدت هفتصدوهشتادودو صفحه نوشته بود. فکر میکردم مرگ پشت در منتظر و هر آن ممکن است در بزند یا در را باز کند و بیاید تو. همین باعث می شد هر وقت دست به قلم می برد بی وقفه بنویسد. پلک هاش روی هم افتاد. دلش می خواست تا وقتی توی سالن بود چشمهاش باز باشد. چشم گرداند به طرف پرده کشیده پنجره. پنجره تا کف خیابان چهار طبقه فاصله داشت. صدوچهلوسومین شب بود یا صدوچهل و چهارمین. انگار صدوچهل و سومین شب بود که صدای ترمز ماشینی را شنید. رفت گوشه ی پرده را کنار زد. سه مرد از پیکان سفید رنگی پیاده شدند و آمدن به طرف در پاساژ. برگشت روی پتو نشست. چشم به در آنقدر منتظر ماند تا صدای پای مرد ها را در راه پله شنید. روی پتو دو زانو نشست. دلش در سینه می کوبید. آب دهانش را به سختی قورت میداد. پشت در مکثی کردند و بعد از پله بالا رفتند.سه چهار دقیقه بعد دوباره صدای پاها را شنید. آمدن پشت در. به پنجره نگاه کرد. صدای تو دماغی مردی را شنید ورشکست شدند
بانک کتاب بیستک شما را به خواندن این کتاب دعوت میکند. بانک کتاب بیستک امکان خرید اینترنتی کتابهای مختلف را با ۲۰ تا ۵۰ درصد تخفیف و ارسال رایگان فراهم میسازد. معمولا هیچ گزینهای در کنار کیفیت کالای اجناس یک فروشگاه به جز تخفیف، نمیتواند سیلی از مشتریان را به سوی خود به راه بیاندازد؛ بهخصوص اگر این تخفیف مربوط به فعالیت خرید و فروش کتابهای کمک درسی و کنکوری باشد که نیاز مبرم این ماههای پایانی سال برای بچههای کنکوری است. از طرفی با وجود شرایط کرونایی امروز شنیدن خبرهای تخفیفی اجناس بهصورت حضوری، میل به خرید را به خاطر خطر سلامتی، کاهش میدهد؛ اما در چنین وضعیتی نقش پُررنگ بانک کتابهایی همچون بانک کتاب بیستک، بسیار نمایان میشود. بانک کتاب بیستک با تخفیفهای فراوان و تنوع محصولات در جهت ایجاد آرامش برای دانشآموزان و کنکوریهای عزیز در شرایط ویژهی روزهای پایانی پاییز، زمستان خوبی را برای دانشآموزان عزیز رقم زده است.