عنوان: خرید کتاب بریدگی انتشارات بان
کتاب بریدگی از مجموعه کتابهای انتشارات بان می باشد که در بخش ابتدایی این کتاب این چنین آمده است. نگار در یک روز بعد از ظهر پاییزی جنازه همسرس شهرام پرستش را در اتاق کارش پیدا کرد با بدنی غرق در خون و زخمی افقی روی گردن. نه هیچ نشانه ی شک برانگیزی که تا پیش از باز کردن در اتاق توجه نگار را جلب کرده باشد در کار نبود. نه مجسمه ی سرباز هخامنشی نیزه به دست که مثل همیشه کنار در ورودی خبردار ایستاده بود از جایش جم خورده بود نه هیچ کدام از پنجره های باز مانده و این خاک گلدان شکسته روی زمین ریخته بود. مبل ها تلویزیون و فرش ابریشمی کف سالن هم همان نظم اعصاب خردکن همیشگی را داشتن و قفس طوطی سبز خوابالو هم دست نخورده روی پیشخوان آشپزخانه جا خوش کرده بود. چه بسا اگر نگار مثل اغلب روزهایی که از سر کار بر می گردد یک راست به آشپزخانه رفته بود یک لیوان چای خورده بود بعد هم راهش را کشیده بود و به اتاق خواب رفته بود تا خستگی یک روز کاری را از تن به در کند به این زودیها متوجه مرگ همسرش نمی شد. برای یک لحظه درست همان لحظه ای که ناخواسته با چشمای نیمه باز شهرام چشم تو چشم شده بود فکر کرد این اتفاق سزای سرپیچی از عادت همیشگیاش است. شاید اگر مثل روزهای پیش به اتاق خواب رفته بود و خودش را به دست گرمای مطبوع رختخوابش سپرده بود احتمال های بی نهایت کائنات وضعیت دیگری رقم میزد. مثلا بعد از یک خواب دو سه ساعت وقتی حسابی سرحال آمده بود سر و کله شهرام پیدا می شد و با همان لبخند همیشگی اش که از نظر نگار مشابه اش را فقط میشد بر چهره ی جیمزباند هنگام اتمام یک ماموریت غیرممکن دید او را به صرف چای و بیسکویت پشت پنجره دعوت میکرد. شهرام همانطور که منظره دود گرفته شهر را تماشا میکرد می پرسید خوب امروز چیکار کردی. و در حالیکه استکان چای داغ را بین دستهایش گرفته بود از عروسکهای تازهای میگفت که ساخته. از چشم ها و دماغ ها و لبخند هایی که در واقع یک مشت پلاستیک و رنگ و پارچه بودند. و از احساسی که موقع تمام شدن ساخت یک عروسک به آدم دست میدهد..... خیالی که از تصور گرمای استکانچای در ذهنش شروع شده بود حالا رفته رفته به محیط اطرافم سرایت می کرد. گرمای اتاق و بوی خون آمیخته با تار و پود قالی حالش را به هم زد. زانوهایش سست شد. روی زمین افتاد و عق زد. نفهمید که این همه غذا کی خورده بوده که حالا دارد مثل لوله فاضلابی که مثل پسماند کارخانهای را به دریا می ریزد بالا می آورد. سرش گیج خورد و با صورت افتاد تو بقایای سبزرنگ معده اش که روی گلهای قالی ریخته بود. صدای کتایون تو گوشش پیچید که می گفت من امروز قورمه سبزی آوردم.... دستپخت مامان خانومه.... بیا تو هم یه ذره بخور... به خدا اگه نخوری به مامانم میگما... بعد صدای شهرام را شنید که شعری کودکانه را زمزمه می کرد خورشت قورمه سبزی.... ماست اسفناج با دیزی... خیلی واسم عزیزی... به پایان یه وقت نسوزی... خنده اش گرفت. خواست به شهرام بگوید نسوزی قافیه نیست. اما هر چه کرد صدایی از گلویش در نیامد.بانک کتاب بيستک شما را به خواندن اين کتاب دعوت ميکند. بانک کتاب بيستک امکان خريد اينترنتي کتابهاي مختلف را با ?? تا ?? درصد تخفيف و ارسال رايگان فراهم ميسازد. معمولا هيچ گزينهاي در کنار کيفيت کالاي اجناس يک فروشگاه به جز تخفيف، نميتواند سيلي از مشتريان را به سوي خود به راه بياندازد؛ بهخصوص اگر اين تخفيف مربوط به فعاليت خريد و فروش کتابهاي کمک درسي و کنکوري باشد که نياز مبرم اين ماههاي پاياني سال براي بچههاي کنکوري است. در چنين وضعيتي نقش پُررنگ بانک کتابهايي همچون بانک کتاب بيستک، بسيار نمايان ميشود. بانک کتاب بيستک با تخفيفهاي فراوان و تنوع محصولات در جهت ايجاد آرامش براي دانشآموزان و کنکوريهاي عزيز در شرايط ويژهي روزهاي پاياني پاييز، زمستان خوبي را براي دانشآموزان عزيز رقم زده است.