عنوان: خرید کتاب الف ۸۸ انتشارات بان
کتاب الف ۸۸ از مجموعه کتابهای انتشارات بان می باشد که در بخش ابتدایی کتاب آمده است است. بعد از انتقالم به بند عمومی منتظر بودم ساعت هواخوری برسد. دلم می خواست تا وقتی درش بسته نشود همان جا بمانم و تلافی هشت نه ماه گذشته را در بیاورم. امروز صبح به محض رفتن گل نیلوفر بنفش رنگی را دیدم که با نسیم آرام تکان میخورد. میخکوب شدم نه به آسمان نگاه کردن و نه دور هواخوری دویدم و نه نفس های عمیق کشیدم. فقط رفتم جلو نیلوفر نشستم با احتیاط دست به برگهای نازکش کشیدم و بوییدمش. تو جعبه ی میوه بود پایش کمی خاک ریخته بودند و گل شاداب و پر غنچه بود. هر کس می آمد یا اول کنار نیلوفر می ایستاد و یا بعد از یک دور که می دوید درست مثل مکان مقدسی که دیدارش واجب است. با صدای پایی برگشتم پشت سرم زن جوانی با یک لیوان آب ایستاده بود گفت هر روز بهش آب میدم. خیلی لاغر بود و انگار بینی خیلی بزرگی داشت کنار رفتم و او نشست اول دستش را برد توی لیوان کمی به شاخه و برگشت آب پاشید انگار به نوزاد یا میدهد یواش یواش آب را روی سطح خاک مخصوصا کنار ساقه اش ریخت. سرم را نزدیک خاک مرطوب بردم و بو کردم بویی که مرا یاد آجرهای خیس بعد از ظهر های تابستان خانه پدری انداخت. دستش را روی شانه ام گذاشت و گفت لیلا تو آخرین ملاقات بادخترکوچیک اش این تخم نیلوفر را آورده اسم دخترش هم نیلوفر بود نیلوفر تخم سیاه و کوچکی را به لیلا داده بود و گفته بود ببین مامان این منم دیگه بزرگ شدم میتونم گل بدم. خیلی خوب می فهمیدم که چه میگوید در اولین ملاقاتی که با دختر کوچکم که داشتم با خودش یک تکه نخ آورده بود گفته بود مامان دیگه یاد گرفتم گره بزنم نخ را گره زد و داد به من. برگشتم و دوباره به گل و گلدانش نگاه کردم مدتی بود که خاک ندیده بودم دستم را به خاک کشیدم و گفتم خاک را از کجا گیر آوردین. چند وقت تخم رو تو کارتون عمومی اتاق نگه داشتیم تا بالاخره یک روز که واسه بند سبزی آورده بودند هم همون ذره ذره گلهای سبزیها را جمع کردیم و این رو کاشتیم. به ورودی هواخوری نگاه کردم و دور تا دورش گشتم گفتم لیلا رو بهم نشون میدی. روی زمین نشست. لیوان را بین پاهایش گذاشت با هر دو دست گلبرگ ها را لمس کرد همون روز صبح که نیلوفر با دوتا برگ کوچک از خاک زده بیرون سحرگاه لیلا را برده بودن. آن شب با رشد عجیب و سریع ساقه نازک نیلوفری که خودش را از دیوار هواخوری بالا کشیده بود و برگ و ساقه اش میلرزید خوابم برد. پرستار وارد اتاق شد و سلام کرد. عالیه بلافاصله دست هایش را برد زیر ملافه و آنها را به هم قلاب کرد و طاق باز دراز کشید سلام. پرستار دفترش را گذاشت روی میز کوچکی کنار تخت عالیه بود چطوری. عالیه سرش را برگرداند و گفت تو کی هستی محبوبه خانم کو. پرستار گفت از امروز من اومدم جای اون خوب ببینم که چه کارهایی داریم. دفترش را باز کرد شما یک قرص دارین که باید بعد از صبحانه بخورین. از توی جیبش یک شیشه قهوه ای کوچک در آورد و قرص راه انداخت کف دستش دهنتون رو باز کنین. یک لیوان هم آب ریخت با یک دست زیر سرش را بالا آورد و با آن دست را در دهانش گذاشت و آب را داد دستش.بانک کتاب بيستک شما را به خواندن اين کتاب دعوت ميکند. بيستک کتاب امکان خريد اينترنتي کتاب کمک درسي و کتاب هاي عمومي رمان و داستان را با تخفيف و ارسال رايگان فراهم ميسازد. معمولا هيچ گزينهاي در کنار کيفيت کالاي اجناس يک فروشگاه به جز تخفيف، نميتواند سيلي از مشتريان را به سوي خود به راه بياندازد؛ بهخصوص اگر اين تخفيف مربوط به فعاليت خريد و فروش کتابکمک درسي و کنکوري باشد که نياز مبرم اين ماههاي پاياني سال براي بچههاي کنکوري است. در چنين وضعيتي نقش پُررنگ بانک کتابهايي همچون بانک کتاب بيستک، بسيار نمايان ميشود. بانک کتاب بيستک با تخفيفهاي فراوان و تنوع محصولات در جهت ايجاد آرامش براي دانشآموزان و کنکوريهاي عزيز شرايط ويژهرقم زده است.