عنوان: خرید کتاب ترمه انتشارات تالیا
کتاب ترمه از مجموعه کتابهای انتشارات تالیا می باشد که در بخش ابتدایی آن آمده است. همانطور که کوزه آب را پر می کردم چشمم به لیلا دختر مش عباس افتاد که او هم کوزه به دست سمت چشمه می آمد. منتظر شدم تا او هم بیاید و کوزه اش را پر کند و با هم برگردیم. چند ماهی می شد لوله کشی قنات دچار مشکل شده بود و مردم روستا مجبور بودم برای بردن آب به چشم بیایند. در خانه ما همه جز من و مادر پیرم کسی زندگی نمی کرد اغلب چون مادرم ناخوش بود من برای بردن آب به چشمه می رفتم. بعد از اینکه لیلا کوزه اش را پر کرد راه افتادیم لیلا دختری ساده و صمیمی بود که با خانواده اش در همسایگی ما زندگی می کرد. پدرش مریض و خانه نشین بود سالها پیش که افراد خان برای گرفتن باج و خراج به در خانه شان می آیند و مش عباس که به دلیل خشکسالی برداشت درست حسابی محصول نداشته بود از آنها کمی فرصت میخواهد ولی آنها بیرحم ها با خشونت زیاد قصد ورود به خانه را میکنند که وقتی با مقاومت مش عباس باز روبرو می شوند با زدن ضربه به سرش باعث میشود مش عباس بعد از چند روز بیهوشی متاسفانه فلج شود. لیلا یک برادر هم داشت به اسم مراد که شبانه روز روی زمین های مردم کار میکرد تا محتاج کسی نباشند. از لیلا خداحافظی کردم و به خانه رفتم. مامان طبق معمول نشسته بوده به پاهایش پماد میمالید دو سه ماهی می شد که دکتر گفته بود روماتیسم مفصلی دارد. خیلی دلم براش میسوخت از وقتی که یادم می آمد زندگیش جز غصه چیزی نبود. ترمه مامان کوزه آب رو بذار تو آشپزخونه بیا یکم پاهام رو بمال دردش داره دیوونم میکنه. چشم مامانن امروز کوکب خانوم آومده بود اینجا می گفت پسرش از سربازی برگشته از من خواست باهات صحبت کنم اگه موافق بودی پنجشنبه بیان خواستگاری. همین پنجشنبه. آره می گفت توی شهر کار پیدا کرده و زیاد وقت نداره می خواد خیالش از بابت تو راحت بشه بعد بره. خجالت زده گفتم چی بگم هر چی شما بگین من حرفی ندارم. محسن پسر کوکب خانم را از سال ها پیش می شناختم از وقتی که بچه بودیم و توی گندم زارها بچگی میکردیم. از وقتی که با خواهرش مریم توی حوض سرده قایم باشک بازی میکردیم. تا کلاس چهارم با هم توی یک کلاس بودیم کلاس پنجم که شدیم پسر ها را از دخترها جدا کردند. بعد هم که همدیگر را فقط موقع رفت و آمد خانوادگی میدیدیم. تا جایی که دیگر من بزرگ شدم و حجب و حیا اجازه نداد با محسن همکلام شوم. پسر خوب و با شخصیتی بود تا قبل از اینکه برود سربازی چون توی روستا تنها کسی بود که دیپلم گرفته بود خیلی با احترام با او برخورد میکردند و توی بیشتر کارها از او مشورت می گرفتند. کم نبودند کسانی که دوست داشتند محسن دامادشان شود. من هم دوستش داشتم و همیشه توی خیالم خودم را کنارش تصور میکردم بدم نمیآمد شوهرم کسی مثل محسن باشد ولی هیچ فکرش را نمی کردم که او هم به من فکر کرده باشد. مامان که جریان خواستگاری را گفت قند توی دلم آب شد ولی به روی خودم نیاوردم شک نداشتم گلگون شدنصورتم سر درونم را جلوی مامان فاش کرده بود.بانک کتاب بيستک شما را به خواندن اين کتاب دعوت ميکند. بيستک کتاب امکان خريد اينترنتي کتاب کمک درسي و کتاب هاي عمومي رمان و داستان را با تخفيف و ارسال رايگان فراهم ميسازد. معمولا هيچ گزينهاي در کنار کيفيت کالاي اجناس يک فروشگاه به جز تخفيف، نميتواند سيلي از مشتريان را به سوي خود به راه بياندازد؛ بهخصوص اگر اين تخفيف مربوط به فعاليت خريد و فروش کتابکمک درسي و کنکوري باشد که نياز مبرم اين ماههاي پاياني سال براي بچههاي کنکوري است. در چنين وضعيتي نقش پُررنگ بانک کتابهايي همچون بانک کتاب بيستک، بسيار نمايان ميشود. بانک کتاب بيستک با تخفيفهاي فراوان و تنوع محصولات در جهت ايجاد آرامش براي دانشآموزان و کنکوريهاي عزيز شرايط ويژهرقم زده است.