بانک کتاب بیستک - فروش کتاب های کمک درسی

بیستک

پیشنهاد بیستک کتاب

محصولات مشابه

مریخی نشر نیماژ

دسته: ادبیات و داستانی کد کالا: 7744 بازدید: 1,051 بار وضعیت: موجود نیست

نویسنده: فرهاد کشوری انتشارات نیماژ

کتاب مریخی از مجموعه کتاب‌های انتشارات نیماژ می باشد. در بخش ابتدایی کتاب آمده است: چیزی که به دنبالش بودم آرامش بود اما نمی دانستم چطور باید به دستش بیاورم نمی‌دانم چه چیزی در من هست که هرکسی به خودش اجازه می دهد دو پایی بیاید توی حال و روزم. نه فکر نکنید منظورم از چیز نیرو و این نیرو بازی هاست که هرکس از راه می رسد نوعی از آن را تبلیغ می‌کند و دوکانی راه می‌اندازد نه. اصلا نیرو کلمه درستی نیست. یک چیز شاید بهتر باشد. چیز را هم برای راحت کردن خودم می گویم. چیز هم نیست نه نمیتوانم نام درستی برای آن بگذارم گاه این آدم‌ها را نمی‌بینم و حتی نمی شناسم شان. دیروز زنگ تلفن خانه ام به صدا در آمد. مردی از پشت تلفن گفت خانم شما از مغازه من کلی پارچه خریده و چک داده و چک هم وصول نمی شود. هاج و واج ماندم چون من ازدواج کرده بودم گفتم آقا من مجردم شاید مادر یا خواهرتان بوده. شمرده گفتم من اینجا زندگی می کنم خواهرم اهواز زندگی میکند مادرم همه اینجا زندگی نمیکند. آخر چطور میشود شماره شما را داده. دلم از غیظ می تپید. جلوی خودم را گرفتم تا سرش داد نکشم تو دیگر از کجا پیدایت شد عوضی. بعد گفتم به بانک مراجعه کنید بانک آدرس صاحب چک را دارد گوشی را گذاشت منتظر بودم دوباره تلفن کند خبری نشد اما روزم را با همین تلفن خراب کرد. تازه میخواستم بنشینم رمان مرگ آرتمیو کروز کارلوس فوئنتس ترجمه مهدی سحابی را بخوانم که زهرمارم شد. یقین داشتم که کسانی دنبال این بودند که ۶ روز مرخصی مرا بعد از ۲۴ روز کار در بندر ماهشهر زهرمارم کنند. رفتم به اتاق کتابخانه و پشت میز نشستم هنوز از دست کسی که شماره تلفنم را به مرد پارچه‌فروش داده بود عصبانی بودم که زنگ در به صدا درآمد. رفتم توی راهرو جلو گوشی آیفون روی دیوار ایستادم انگار به مار کبرا دست بزنم وحشت‌زده گوشی را برداشتم. مردی از پشت آیفون خواست بروم دم در با خودم گفتم باز چه خبر شده. توی راهرو کاپشن را از قلاب چوب لباسی برداشتم و پوشیدم برگ های زرد و نارنجی و قهوه‌ای انجیر و خرمالوی باغچه اینجا و آنجا که حیاط ریخته بود باید جارو می زدم و می ریخت نشان توی باغچه. تا در حیاط را باز کردم با مرد جوان سی سی و دو سه ساله ای روبرو شدم که سراغ ابراهیم نادعلی را گرفت. گفتم کسی به این نام نمی‌شناسم مرد جوان گفت ۱۰ میلیون پولم را خورده. حرفی نزدم و فقط نگاهش کردم گفتند مستأجر شماست گفتم من مستاجر ندارم‌ با دست اشاره کرد به زنگ آیفون و گفت پس چرا دو تا زنگ دارید چه باید به این آدم می گفتم گفتم داشته باشم فکر نکنم به کسی ارتباطی داشته باشد این یکی با دست به زنگ پایین اشاره کردم کار نمی کند. نمی خواستم بگویم که وقتی این خانه را خریدم آیفونش همین بود و نمی دانستم چرا صاحب قبلی اش برای خانه یک طبقه آیفون دو طبقه نصب کرده بود. مرد جوان گفت گفتند مستأجر شماست. نتوانستم جلوی خودم را بگیرم و بر خلاف میلم گفتم غلط کرده هر کس گفته. مرد جوان  گفت گفتند اینجاست حالا شما حاشا میکنیم من... تنها چاره کار این بود دو دستی بکوبم توی سرش ولی اهل دعوا و بزن بزن و اینجور کارها نبودم رفتم توی حیاط و در را بستم. ناسلامتی اول صبح نرمش کردم ریشم را تراشیدم و دوش گرفتم و سرحال نشستم صبحانه خوردم. در خانه را جارو زدم و خودم را آماده کار مورد علاقه ام خواندن‌کتاب کردم که این دو نفر شوقم را دود کردن و فرستادن هوا. هیچ و هیچ و هیچ. هرکس از راه می رسد میریند توی رورمان و میرود. این مردک را من تا به حال ندیده بودم آخر من مستأجرم کجا بود گفتن مستأجر شماست آرامش یک ذره آرامش برای من توی قوطی هیچ عطاری هم پیدا نمی شود این دیگر از کجا پیدایش شد. کنار میز اتاق کتابخانه کاپشن به تن ایستادم. اتاق سرد بود هنوز از فکر آدم سمج دومی رها نشده بودم. پشت میز نشسته ام رمان مرگ آرتمیوکروز روی میز جلوم بود. پیش در رمان آسوده خاطر از فوئنتس او را با ترجمه محمد امینی لاهیجی خوانده بودم و همان رمان من را به خواندن کارهای دیگر این نویسنده علاقمند کرد. تا رمان را برداشتم زنگ در به صدا درآمد. امروز قرار بود پروانه بیاید. اول صبح حال و پذیرایی را با جاروبرقی تمیز کردم و با کهنه خیس افتادم به جان دکور توی پذیرایی که مدتی بود تمیزش نکرده بودم. بعد همه جا را حسابی تمیز کردم کتابهای تلمبار شده روی میز ناهار خوری گوشه ها را هم بردم توی قفسه کتاب ها گذاشتم. با شوق رفتم گوشی آیفون را بردارم صدای زنگ دوم را که شنیدم گوشی آیفون را برداشتم. صدای مردی را شنیدم لطفاً بیاید دم در. با خودم گفتم باز هم یکی دیگر.
بانک کتاب بیستک شما را به خواندن این کتاب دعوت میکند. بانک کتاب بیستک امکان خرید اینترنتی کتاب‌های مختلف را با ۲۰ تا ۵۰ درصد تخفیف و ارسال رایگان فراهم می‌سازد. معمولا هیچ گزینه‌ای در کنار کیفیت کالای اجناس یک فروشگاه به جز تخفیف، نمی‌تواند سیلی از مشتریان را به سوی خود به راه بیاندازد؛ به‌خصوص اگر این تخفیف مربوط به فعالیت خرید و فروش کتاب‌های کمک درسی و کنکوری باشد که نیاز مبرم این ماه‌های پایانی سال برای بچه‌های کنکوری است. در چنین وضعیتی نقش پُررنگ بانک کتاب‌هایی همچون بانک کتاب بیستک، بسیار نمایان می‌شود. بانک کتاب بیستک با تخفیف‌های فراوان و تنوع محصولات در جهت ایجاد آرامش برای دانش‌آموزان و کنکوری‌های عزیز در شرایط ویژه‌ی روزهای پایانی پاییز، زمستان خوبی را برای دانش‌آموزان عزیز رقم زده است.