آسایش نشر نصیرا

کتاب آسایش از مجموعه کتاب‌های انتشارات نصیرا می باشد. در بخش ابتدایی کتاب آمده است: 
سلام اسم من آرشه. شخصیت من یک شخصیت مجازی من فقط تخیلم. اما شخصیت حقیقی من توی دنیای مادی توی خانواده وجود داره من فقط ماورای مجازی اونم شخصیتم که از مغز نویسنده نشد گرفته و جوهر خودکارش  منو به ثبت رسونده قصه من از روزی شروع شد که من عاشق شدم قبل از قصه عاشقی باید یه چیزایی رو بگم من توی یک خانواده بسیار مذهبی به دنیا آمدم. خودم هم از مذهب دور نبودم اما تمایلی هم نداشتم شاید فقط در این حد که گناه نمی کردم من پسر بدی نبودم اما از نظر مادر و پدرم پسر خوبیه من بودم چون حوصله روضه های هفتگی و سینه زنی های ساختگی را نداشتم من مذهبی نبودم اما به خدا قسم که بی اعتقاد هم نبودم تکیه گاه من تویی تموم سختی‌ها و بدبختی هام در دام و دلتنگی هام حسین بود یا حسین چرا این بار کمکم نکردی. من به عنوان کادوی قبول شدن توی دانشگاه سراسری یک اپل مشکی از بابام دیگه گرفتم اما سریع این فکر به ذهنتون خطور نکنه که صدای ضبط رو میبرم بالا و با دوستام میزدیم تو خیابون نه اصلا همچین چیزی نبود من همیشه با یه اینکه مهندسی فرم مستطیلی و کمربند بسته و سرعت مجاز دیده می شدم. یادمه اولین روز دانشگاه تا قفل فرمان و دزدگیر و هزارتا قفل و زنجیر دیگه به ماشین نبستم وارد دانشگاه شدم به قول هم دوره ای هام فقط کم مونده بود با یه زنجیر چرخ شو ببندم به درخت. پیش خودت فکر نکن که امل بودم نه همچین هم ساده نبودم از همان روز اول تک تک دخترای دانشگاه رو زیر نظر گرفتم تا شاید یکی شون بتونه منو از تنهایی که مامانم و بابام برام ساخته بودن بیرون بیاره اما تک تک سلولهای تک تک دخترای دانشگاه بود دو رنگی و بی عدالتی می داد البته توهین هم نشه خیلیا هم خانوم بودن اما بیش از حد خانوم بودن من دنبال یه دختر متفاوت بودم یکی که نه از جنس مامان و بابا باشه و نه جنس رغبای اونا. شاید یک دختر معمولی و اینقدر هم به خود مغرور بودم که حاضر نمی شدم هر دختری را به عنوان معشوقه قبول کنم به هر حال پدرم که آدمی نبود مشهور و ثروتمند. خودم هم که با معدل ۱۹ و خورده ای دیپلم ریاضی فیزیک داشتم و حالا دانشجوی کارشناسی عمران از دانشگاه سراسری بودم کم قیافه ای هم نداشتم بینی مو عمل نکرده بودم و موهامو ارتفا نمی‌دادم دکمه‌های بلوزم تا سینه باز نبود تو اتوبان تخته گاز نمی روندم بوی تند ادکلنم کسی را آزار نمی داد اما همیشه تو چشم بودم و اون عینک شبیه مهندسای کاکل به سر بودم حالا سه دوره کارشناسی هم تمام شد و سال اول دوره کارشناسی ارشد بودم دیگه از پیدا شدن دختر آرزوهام نام امید شده بودم همیشه فکر میکردم دانشگاه منبع دختره و حتماً یکی مطابق میل من پیدا میشه اما انگار اشتباه میکردم خلاصه بعد از چند وقت از طرف دانشگاه به یک مراسم تحلیل از دانشجویان برتر منطقه دعوت شده بودم که اصلا حال و حوصله رفتن نداشتم ولی همه چیز دست به دست هم داد تا من راهی آن جلسه شدم خونمون روضه بود و پیمان دوست صمیمی من هم به این جلسه دعوت شده بود. منم از اونجایی که نباید خونه می موندم و راضی هم نمی شدم که پیمان تنهایی راه این جلسه بشه باهاش رفتم اون روز روز سرنوشت سازی برای من بود بهترین یا شایدم بدترین روز عمرم. نمی دانم خدا را شکر کنم که آن روز به این جشن دعوت شده بودم یا بر بخت بدم لعنت بفرستم که ای کاش پامو آن جا نمی گذاشتم خلاصه تا جشن شروع بشه توی راهرو سالن همایش کلی معطلمون کردن داشتیم به تابلوهای توی سالن نگاه می کردیم که یهو یه چیز سردی خورد پشت کمرم وقتی برگشتم نمیفهمیدم چی میبینم یه دختر که توی دستش بستنی بود همراه دو تا دوست داشت سرگرم صحبت بود و با بستنی خورد به من و حالا روبه روی من ایستاده بود و تند عذرخواهی می‌کرد نمیدونم چی شد که نمی تونستم ازش چشم بردارم پیمان که متوجه حال غیرعادی من شده بود با پذیرفتن عذرخواهی ردشون کرد و منو برد توی حیاط.
بانک کتاب بیستک شما را به خواندن این کتاب دعوت میکند. بانک کتاب بیستک امکان خرید اینترنتی کتاب‌های مختلف را با ۲۰ تا ۵۰ درصد تخفیف و ارسال رایگان فراهم می‌سازد. معمولا هیچ گزینه‌ای در کنار کیفیت کالای اجناس یک فروشگاه به جز تخفیف، نمی‌تواند سیلی از مشتریان را به سوی خود به راه بیاندازد؛ به‌خصوص اگر این تخفیف مربوط به فعالیت خرید و فروش کتاب‌های کمک درسی و کنکوری باشد که نیاز مبرم این ماه‌های پایانی سال برای بچه‌های کنکوری است. در چنین وضعیتی نقش پُررنگ بانک کتاب‌هایی همچون بانک کتاب بیستک، بسیار نمایان می‌شود. بانک کتاب بیستک با تخفیف‌های فراوان و تنوع محصولات در جهت ایجاد آرامش برای دانش‌آموزان و کنکوری‌های عزیز در شرایط ویژه‌ی روزهای پایانی پاییز، زمستان خوبی را برای دانش‌آموزان عزیز رقم زده است.