بانک کتاب بیستک - فروش کتاب های کمک درسی

بیستک

پیشنهاد بیستک کتاب

محصولات مشابه

آبرنگ نشر سرگیس

دسته: ادبیات و داستانی کد کالا: 7947 بازدید: 1,091 بار وضعیت: موجود نیست

نویسنده: مریم گرانمایه انتشارات سرگیس

گزیده‌ای از کتاب ادبی آبرنگ نشر سرگیس... صدای گریه و جیغ های بچه توی تاریکی و سکوت میپیچید صدای این جیغ ها آروم و قرار و از من گرفته بود هر کاری کردم نشد که بخوابم صدای گریه به جای اینکه گوش خراش باشد دلخراش بود مدام این پهلو به اون پهلو شدم ولی فایده نداشت حس کردم الان این بچه خفه میشه روحم زیر صدای جیغ های مداومش خراشیده می‌شد پتوی نازک را از روم کنار زدم و از جام پاشدم از شیشه آب خنک خوردم و نگاهی به عمو رحمان انداختم سرش روی متکا کج شده بود و با صدای آرومی به جای خورخور پت پت می کرد احتمالاً داشت خوابه چهارمین و پنجمین پادشاه را می‌دید از لای در خودم را بیرون کشیدم نسیم خنکی پوستم رو نوازش کرد مثل یک کفش کهنه توی بیابون نعمت خوشایندی بود قرص کامل ماه زمین رو روشن کرده بود یه جیرجیرک جایی لابه لای درختا سمفونی شبانه اش را اجرا می‌کرد اما همچنان صدای گریه بند نیومدنی و مداوم ادامه داشت بدون هیچ تصمیم قبلی خودم روبروی عمارت دیدم چراغ کم نوری روشن بود مردی در حالی که بچه کوچیک جیغ جیغو رو توی آغوش داشت و مرتب راه میرفت توی تراس دیده میشد لحظه ای با خودم گفتم اگر عمو بفهمه من الان این جام چی میگه این موقع شب اینجا چیکار دارم قبل از اینکه پشیمان باشم صدای ضجه های دلخراش وادارم کرد آروم بگم آقا با تعجب دیدم که صدام رو شنید شاید جا خورد جوری به سمت من چرخید که فکر کردم الان بچه از بغلش میفته پایین سریع در حالی که پله‌ها رو بالا می‌رفتم دستهام سمت بچه کشیده شد انگار می خواستم از سقوط احتمالی حفظش کنم شما دختر برادر آقا رحمانم لحظه ای طول کشید تا متوجه بشه من کی ام و بعد با حواس پرتی فقط گفت آها... خوب... باشه... انگار می خواست چیزی بگه اما صدای جیغ های بچه که بی نهایت شده بود حواسش را پرت کرد کاملاً توی تاریکی بود و صورتش رو توی تاریکی تراس نمی‌دیدم پله ها رو بالا رفتم توی تاریکی بچه رو ازش گرفتم آروم زدم پشتش و شروع کردم به زمزمه بی محتوایی در گوشش چیزی شبیه آروم باش و با دست پشتش رو مالش دادم چند دقیقه گذشت چند دقیقه خیلی کوتاه اما بچه آروم گرفت همونجور که آروم در گوشش زمزمه می کردم هیسسسسسس آروم آفرین آروم باش جانم هیسسس وقتی به صورتش نگاه کردم انگار چند ساعت خوابه زشت بود با صورتی قرمز و موهایی مانند کرک و دماغی که انگار با چکش کوبیدن روش چشمهای بدون مژه و صورتی بدون ابرو از پشت سرم صداشو شنیدم که پرسید چی شد نمیدونم ولی خوابید سیگارش را انداخت و سمتم اومد دستمو دراز کردم و اون بچه رو از توی بغلم برداشت دستتون درد نکنه... خواهش می کنم داشت دور می‌شد که برگشت و گفت خانوم... تسلیت میگم صورتش توی نور کم چراغ و نور کامل مهتاب که انگار به عمد صورتش را روشن کرده بود واضح و روشن دیده می‌شد دستم سمت گلوم رفت میخواستم نفسم را آزاد کنم احساس کردم نفسم داره تنگی میکنه پر شدم از نفرت از خشم فکر کردم یک قرنه که نفسم حبس شده دستم روی سینه ام مشت شد چند قدم به عقب برداشتم صدایی شبیه آخ... از گلوم خارج شد زیر لب چیز‌هایی گفتم یادم نیست ولی زمزمه ام را شنید و ترسم رو دید خانم پشتتون پله است مواظب باشین با هشدارش به موقع ایستادم ولی چشمام را از شدت درد و نفرت بسم چیزی شده... خوبین شما... آخ... خدای من... نه ناله ام از سر استیصال متعجبش کرده بود فقط تونستم همونطور متحیر رهاش کنم و عقب‌گرد کنم و حتی پشت سرم را هم نگاه نکنم انگار کسی دنبالم کرده باشه دویدم بازم چشماش برق می زد بازم همون جذبه و ابهت  ترسونده بودم قلبم مثل یه جوجه ترسیده می زد خدایا یعنی اونم منو شناخت خودمو به خونه عمو رحمان رساندم و در را پشت سرم بستم پشت در همانجا روی زمین نشستم دستم را جلوی دهنم گرفتم که عمو صدام رو نشنوه و گریه کردم با همه وجودم ضجه زدم خودم رو چهار دست و پا به رختخواب رسوندم و گوشه پتو رو تا جایی که راه داشت توی دهنم فرو کردم و فریاد زدم خداااااا...
نویسنده: مریم گرانمایه
 بانک کتاب بیستک خرید آنلاین کتاب آبرنگ نشر سرگیس از سری کتابهای ادبی و داستانی به شما علاقه مندان پیشنهاد می کند
گاهی اوقات تجربه‌ی یک بار خرید از بانک کتابی با مزایای ویژه می‌تواند مسبب عادت همیشگی برای سایر خریدهای اینترنتی شود. حال اگر افراد مراجعه‌کننده بدانند که بعد از ارسال سفارش کتاب حتی از نوع کمیاب‌ترین آن به بانک کتاب بیستک، در کمترین مدت، سفارشات را درِ منزل تحویل می‌گیرند، بی‌شک در ادامه‌ی راه خرید خود، بانک کتاب بیستک را به فراموشی نخواهند سپرد.