گزیده ای از کتاب چه کسی باور میکند نشر مروارید... اصلا ممکن نیست باور کنم مثل این است به آدم بگویند تو که رفته بودی سفر مملکتت را آب برد قطار آهسته به راه میافتد از جلوی دکه روزنامه فروشی میگذریم زن فروشنده بی اینکه ما را ببیند نگاهمان می کند میانسال است و هیکل درشت و چاقی دارد جلوی دکه از انبوه روزنامه و شکلات چیده شده است جهان روزنامه هایش را از او خرید انبوه روزنامه دیوارهایی که ما را از هم جدا میکند تو میگفتی تنهایی انسان به میل خود او بستگی دارد میگفتی تحمل تنهایی وقتی سخت است که جز این باشد... از کنار قطاری که در سکوی روبرو ایستاده می گذریم به پنجره قطار که پنجره نیست شیشه یک تکه و بزرگ است که باز و بسته نمی شود نگاه میکنم و فکر میکنم و قطارهای در حال حرکت مانند زندان هستند و ایستگاههای وسط راه ساعت های ملاقات آدم اگر شجاع باشد می تواند از آنها برای فرار استفاده کند اما باید شجاعت داشت حتی شده یک جو میگفتی که تنهایی انتخابی فضایی است که هیچکس نمیتواند آن را از ما بگیرد... دلم می خواست سوار قطاری با کوپه های مستقل می شدیم اما حالا دیگر قطار های کوپه دار کم هستند یا اصلاً پیدا نمی شوند به صورت واگنهای سالن مانندی در آمدهاند با ردیف صندلی های روبروی هم جهان گفت میتوانیم شب مسافرت کنیم و برای خواب کوپه بگیریم امروزه فقط برای خواب کوپه های خصوصی وجود دارد اما من دوست دارم روز مسافرت کنم و از پنجره بیرون را تماشا کنم خانههایی که به سرعت از جلوی ما نمی گذرند با پنجره های روشن یا آنها که پرده هاشان کشیده شده است و سکوت از پشت آن به بیرون هم نفوذ می کند حیاط های رها شده و باغچه های از شکل افتاده خانههایی که چمنهاشان زده شده اسباب بازیهای این طرف و آن طرف ریخته بند درختی که پر از رخت های شسته است و زندگی رویشان موج می زند جهان روزنامه ای را بر می دارد از بالای عینکش نگاهی به بیرون می اندازد آهسته و بی صدا خمیازه می کشد که به من هم سرایت میکند لبهایم را به هم فشار می دهم و خمیازه را فرو می دهم این روزها چیزهای خیلی جزئی و بی اهمیت میتواند افسردهام کند مانند یک دهان دره ساعت از ده گذشته است کاش قهوه چی زودتر بیاید اگر بیاید قهوهای از او خواهم خرید زمانی رسم بود که در قطارهای مسافری قهوهچی با چرخ قهوه و چایش می آمد این روزها را نمیدانم مدتها است سوار این قطار ها نشدهام آن وقت ها چای قهوه شان خیلی بی مزه بود اما همیشه مشتریانشان بودم صدای چرخ آن میتواند از افسردگی نابهنگام بیرونم بیاورد جهان احتمالاً قهوه ای نخواهد خورد میگوید قهوه برایش سر درد می آورد می گویم قهوه برای رفع سردرد خوب است اما او به حرف خودش پایبند است و میگوید ما در دنیایی زندگی میکنیم که میتوانیم به آنچه دوست نداریم به راحتی نه بگوییم بدون اینکه احساس گناه کنیم تو میگفتی که قهوه مانند بوی واکس و دارو حالت را به هم میزند با اینکه طعم آن را دوست داری اما نمی توانی آن را بنوشی تنها شیشه قهوه ای را که برایت آورده ام در گنجه اتاقت نگه داشته و درش همچنان بسته است... رسم قهوه خوردن را پس از آمدن از ایران شروع کردم پیش از آن قهوه را فقط به نیت فال گرفتن مینوشیدم فایل هایی که هیچ وقت به یادم نمانده و چیزی از آینده ام را نگفتند درعوض هزار خاطره برایم به جا گذاشته اند برای گرفتن فال قهوه با فاخته میرفتم هنگام رفتن آینده من و خودش را پیشبینی و در راه بازگشت آنچه را شنیده بودیم تجزیه و تحلیل می کرد به او میگفتم از این پس پیش هیچ فالگیری نخواهم رفت و اگر هم خدای نکرده هوس فال گرفتن کردم با آن نخواهم رفت می خندید و می گفت بی خیال نه تو سر قولت می مانی و نه من حالا خواهی دید فکر می کنی می توانیم بدون فال سر کنیم همین که عاشق شدیم دوباره گذر مان به این فالگیرها میافتد و دست به دامن آنها خواهیم شد مگر قرار است عاشق شویم نه قرار است تارک دنیا شویم جهان از قهوه خوردن من حوصله اش سر می رود تازه که ازدواج کرده بودیم حاضر بود به هرچه قهوه در دنیا است مهمانم کند تقریباً در همه کافه های اروپا با هم قهوه خوردهایم سالها از آن زمان گذشته اما هنوز هم مثل بچه ها دلم هوس چیزهای کوچک را می کند گرچه دیگر نمی توانم آخرین باری را که چنین هوسی کردم به یاد بیاورم جهان جدی تر از آن است که از این هوس ها بکند او در دنیای واقعی و منطقی آن طور که خودش تفسیر میکند بدون بالا و پایین بدون حاشیه رفتن و احساساتی شدن زندگی میکند جهان قوانین نانوشته و ناگفته اما گذشت ناپذیری دارد که مطابق آن رفتار می کند اگر اعتراضی بکنم می گوید این رفتار با درسی که خوانده در ارتباط است جهان حسابدار قسم خورده است و مانند من که دور دنیا داروسازی خوانده ام اینجا و آنجا حسابداری خوانده است تا سرانجام در اینجا ساکن شده و به تصور خودش مرا هم به مستقر بودن عادت داده است
نویسنده:روح انگیز شریفیان
بانک کتاب بیستک خرید آنلاین کتاب چه کسی باور میکند نشر مروارید و سری کتاب های ادبی و داستانی به شما علاقه مندان پیشنهاد می کند
گاهی اوقات تجربهی یک بار خرید از بانک کتابی با مزایای ویژه میتواند مسبب عادت همیشگی برای سایر خریدهای اینترنتی شود. حال اگر افراد مراجعهکننده بدانند که بعد از ارسال سفارش کتاب حتی از نوع کمیابترین آن به بانک کتاب بیستک، در کمترین مدت، سفارشات را درِ منزل تحویل میگیرند، بیشک در ادامهی راه خرید خود، بانک کتاب بیستک را به فراموشی نخواهند سپرد.