بانک کتاب بیستک - فروش کتاب های کمک درسی

بیستک

پیشنهاد بیستک کتاب

محصولات مشابه

چراغ‌ها را من خاموش می‌کنم نشر مرکز

دسته: ادبیات و داستانی کد کالا: 8249 بازدید: 1,098 بار وضعیت: موجود نیست

نویسنده: زویا پیرزاد انتشارات مرکز

گزیده ای از کتاب ادبی چراغ ها را من خاموش می کنم نشر مرکز صدای ترمز اتوبوس مدرسه آمد بعد قیژ در فلزی حیاط و صدای دویدن روی راه باریکه ی وسط چمن لازم نبود به ساعت دیواری آشپزخانه نگاه کنم چهار و ربع بعد از ظهر بود در خانه باز شد دست کشیدن به پیش بندم و داد زدن روپوش درآوردن دست و روش شستن کیف پرت نمی‌کنیم وسط راهرو جعبه دستمال کاغذی را سراندم وسط میز و چرخیدم طرف یخچال شیر در بیاورم که دیدم چهار نفر دم در آشپزخانه ایستاده‌اند گفتم سلام نگفته بودید مهمان دارید تا روپوش عوض کنید عصرانه دوستتان هم حاضر شده خدا را شکر کردم فقط یک مهمان آورده‌اند و به دختر کی نگاه کردم که بین آرمینه و آرسینه این پا و آن پا می شد از دوقلوها بلند قدتر بود و وسط دو صورت سرخ و سفید و گوش دار دو رنگ پریده و لاغر به نظر می‌آمد آرمن چند قدم عقب تر ایستاده بود آدامس می جوید و به موهای بلند دخترک نگاه می کرد پیراهن سفیدش از شلوار زده بود بیرون مثل دکمه بالا باز بود و طبق معمول با یکی دست به یقه شده بود بشقاب و لیوان چهارم را گذاشتن روی میز و با خودم گفتم امیدوارم باز احضار نشوم مدرسه آرمینه نوک پا بلند شد و دست گذاشت روی شانه دخترک با امیلی توی اتوبوس آشنا شدیم ‏آرسینه دست کشید به موهای امیلی تازه آمده اند جی ۴ رول دیگری از جانانی در آوردم چطور متوجه اسباب کشی نشده بودم جی ۴ خانه روبروی ما بود آن طرف خیابان آرمین پرید وسط فکرم اسباب کشی کردند آرسین ادامه داد اما وقتی ما باشگاه بودیم بعد دوتایی چرخیدند طرف دخترک لبه جی به روش آرمین برای خدا میداند چندمین بار شکافته بود قبلاً ها جی ۴ خانه سوفی بود ندیده میدانستم لبه جیب آرسینه هم شکافته مامان سوفی خاله نیناست بندینک یقه سفید آرمینه باز بود عمو گارنیک بابای سوفی آرسینه بندینک یقه خودش را بازکرد وای که چقدر بامزه است نه آرمینه ارمینه تند سرتکان داد میمیریم از دستش بس که می خندیم یقه‌های هر دو را باز کردم و دخترک نگاه کردم که خیلی هم حواسش به دوقلوها نبود دست ها را از پشت به هم قلاب کرده بود وزیر چشمی دور و بر را نگاه می‌کرد لبهایش صورتی پررنگ بود انگار ماتیک زده باشد رول چهارم را از وسط قاچ دادم و گفتم دست و رو شستن بیرون که رفتند ور بدبین ذهنم مثل همیشه پیله کرد دخترک با آن دقت به چی نگاه می کردم باد و جایی کثیف باشد نکند آشپزخانه به چشمش زشت یا عجیب آمده ور خوش‌بین به دادم رسید اشپزخانه ات شاید زیادی شلوغ باشد اما هیچ وقت کثیف نیست در ضمن نظر یک دختر بچه نباید برای آدم مهم باشد پنیر مالیدم روی کره ساندویچ را گذاشتم توی بشقاب چهارم و نگاهم را دور گرداندم به گلهای خشک کرده و کوزه های گلی بالای قفسه نگاه کردم به حلقه‌های فلفل قرمز وسیع و آویزان کرده بودم به دیوار ور خوشبین دلداری می داد همه اینها و کلی چیز های دیگر که توی آشپزخانه های دیگران نیست و توی آشپزخانه تو هست برای خودت زیباست و حتی اگر مادر و خواهر و دوست و آشنا بخندند و بگویند آشپزخانه کلاریس این کلبه جادوگر قصه هنزل و گرتل شده نباید به خاطر حرف دیگران سلیقه ات را عوض کنی و نباید از حرف مردم دلگیر شوی و نباید... چشمم افتاد به گلدان روی هره پنجره باید خاکش را عوض میکردم آرمن با دست و روی شسته زودتر از دخترها و آشپزخانه برگشت آنها را خیس کرده بود و خوابانده بود روی سر طره های جلو را ریخته بود روی پیشانی پیراهن سیاه محبوبش را پوشیده بود که روی سینه نقش کله قوچی داشت با شاخ های خیلی بلند انگار تذکرهای هر روز کم کم اثر می کرد و پسر ۱۵ ساله ام یاد میگرفت تمیز و مرتب باشد کاش مادرم بود و میدید شیر ریختم توی لیوان و گفتم کاش نانی بود و می دید لیوان را برداشت چی میدید روبرویش نشستن دست زدم زیر چانه و نگاهش کردم که نوه اش و قد برای باشگاه و مهمانی نیست که مو شانه میکند و لباس تمیز می پوشد که حرف گوش کن شده و توی خانه هم مرتب است تا دست دراز کردم گونه اش را نوازش کنم تند سرش را عقب کشید...
نویسنده: زویا پیرزاد
 بانک کتاب بیستک خرید آنلاین کتاب چراغ ها را من خاموش می کنم نشر مرکز از سری کتاب‌های ادبی و داستانی به شما علاقه مندان پیشنهاد می کند
گاهی اوقات تجربه‌ی یک بار خرید از بانک کتابی با مزایای ویژه می‌تواند مسبب عادت همیشگی برای سایر خریدهای اینترنتی شود. حال اگر افراد مراجعه‌کننده بدانند که بعد از ارسال سفارش کتاب حتی از نوع کمیاب‌ترین آن به بانک کتاب بیستک، در کمترین مدت، سفارشات را درِ منزل تحویل می‌گیرند، بی‌شک در ادامه‌ی راه خرید خود، بانک کتاب بیستک را به فراموشی نخواهند سپرد.