بانک کتاب بیستک - فروش کتاب های کمک درسی

بیستک

پیشنهاد بیستک کتاب

محصولات مشابه

دوشیزه نشر شقایق

دسته: ادبیات و داستانی کد کالا: 8425 بازدید: 1,042 بار وضعیت: موجود نیست

کتاب دوشیزه انتشارات شقایق

عنوان: خرید کتاب دوشیزه انتشارات شقایق
کتاب دوشیزه از مجموعه کتاب‌های انتشارات شقایق می باشد که در بخش ابتدایی کتاب آمده است بابا زنگ در خونه تیم  هرکی بخواد ببینتت باید اول منو بزنه... شهرزاد با اخم به سمت صدا نگریست دو پسر جوان سوار اتومبیل قرمز رنگی به آنها نگاه می کردند و لبخند بر لب هایشان را بازی می‌کرد ندا بازوی دوستش را کشید و گفت ولشون کن بیا بریم شهرزاد با او همراه شد یکی از پسرها گفت میدونی نازت خریدار داره انقدر ناز می کنی شهرزاد باز هم عصبی به او نگریست خفه شو بابا به خاطر تو حاضرم خفه هم بشم دیگه چی میخوای عزیزم ناز نکن دیگه شهرزاد با عصبانیت به سمت آنها چرخید و با لگد محکمی به در ماشین کوبید می خوام بری بمیری احمق راننده که از برخورد او متعجب شده بود پایش را روی پدال گاز فشرد بریم بابا دختره قاطی داره فکر کنم دوست پسرش حالش رو بد گرفته اونم میخواد... و بعد صدایش در صدای اگزوز ماشین گم شد ندا با تعجب به او دیده دوخت چه کار می کنی معلومه تو چت شده تو رو خدا تو دیگه گیر نده اصلا حوصله ندارم نمی خوای بگی چه مرگته شهرزاد به زحمت بغضش را فرو داد و با صدای دورگه گرفته گفت آخه چطور از تو از نازنین و صبا از همه بچه های دانشگاه از خونمون از تهرونی که مثل جون دوستش دارم دل بکنم ندا من عاشق این دود و دم تهرونم عاشق خیابان های شلوغ و پر از ازدحام عاشق سر و صدای این احمق هایی که تو شهر مثل سگ ولگرد به دنبال شکار می گردند ندا مسخره است اما من حتی به این آدم‌ها هم عادت دارم و هیچ جای دنیا رو با... بی اختیار اشک از چشم هایش جاری شد ندا به گرمی دستش را فشرد شاید راهی باشه که بمونین شهرزاد ناامید سری جنباند نه هیچ فایده ای نداره دیشب بازم عمه مهناز تلفن زده بود و بابا بهش گفت که ما تا یک ماه و نیم دیگه اون جاییم خوب تو شرایط رو بهش بگو شاید اگه بفهمه شما مخالفید... فکر میکنی نگفتم ده بار صد بار گفتم اما همیشه مرغ بابام یه پا داره حالا دیگه شرایط شمیم هم باعث شده مامان هم در طرف بابا رو بگیره... یعنی آب و هوای ملبورن بهتر از تهرانه یعنی اونجا دیگه ترافیک و دود نیست که آسم اونو تشدید کند شهرزاد آرام به پیشانی اش کوبید دختر تو چقدر ساده ای کاش دست کم می خواستیم بریم ملبورن اینکه خوب بود عمه من تو یکی از دهکده های استرالیا به پرورش گوسفند مشغوله همون نزدیک خونشون هم برامون خونه پیدا کرده قراره بریم گوسفند پرورش بدیم و لحظه‌ای بعد صدای قهقهه اش بلند شد تو رو خدا یه لحظه تصور کن من لباس بلند با دامن چین دار پوشیدم و یه دستمال دور موههم بستم و دارم تو مزرعه کشاورزی می کنم یا دارم شیر گاو میدوشم و پشم گوسفندها رو میزنم لبخند بر لب ندا نشست اما باور کن این کارها به قیافه تو خیلی میاد شهرزاد چشمای سیاه و پر شورش را به‌صورت او دوخت و در یک لحظه با هم خندیدند اگه ملبورن می رفتیم که غمی نداشتم اونجا لااقل آزادی بود و من از این همه قید و بند و رسومات خشک خانوادگی رها می شدم اما حیف که میخوایم بریم توی مزرعه ندا شکلکی در آورد و با خنده گفت سعی کن زیاد فکر نکنی اصلاً از هرچه بگذریم سخن دوست خوشتر است بیچاره پیام الان داره تو خیابون روبروی در دانشگاه پنجری ماشینش رو میگیره حقشه تا اون باشه که دیگه از مرزش خارج نشه حالا فردا وقتی ببینیش چه کار می کنی شهرزاد طبق عادت یکی از ابروهایش را بالا انداخت و گفت هیچ غلطی نمیتونه بکنه مقصر خودشه تا حالا کسی جرات نکرده بود سر به سر من بذاره آخه مقصر تو بودی نباید... من حوصله کلاس رو نداشتم اینکه به کسی ربطی نداره خیلی خوب حالا عصبانی نشو شهرزاد چشمکی زد و گفت هر کی برنده بشه فردا باید اون یکی رو بستنی مهمون کنه ندا هم دست هایش را به هم بمالید باشه یک دو سه و هر دو با هم شروع به دویدن کردند سر کوچه ایستاد و به پشت سر نگریست چند لحظه بعد ندا نفس نفس زنان به او رسید شهرزاد به انتهای کوچه بن بست نگاه کرد و به زحمت بغضش را فرو داد من حتی به این کوچه بن بست با آدمهای فضول و مزخرفش هم عادت دارم نگاه کن اقدس خانم باز هم سرش را از پنجره بیرون کرده و میخواد ببینه من امروز چی پوشیدم با صدای بلند خندید حالا داشته باش پسرش رو که داره با لبخند ژوکند نزدیک میشه اصلاً نگاش نکن احمق رو اما اون عاشق توئه غلط کرده مرتیکه کدوم‌ عشق اونا یه شب عاشقن صبح فارغ تا چشمشون به دو تا دختر می افته فکر می‌کنند تالاپ تلوپ قلبشون نشانه عاشق شدنه خسته نباشید خانوما کسی دنبالتون کرده بود که این همه راه رو دویدید شهرزاد پشت چشمی نازک کرد و ندا محجوبانه سری جنباند نه ممنون به هر حال خواستم بگم اگه کسی مزاحمتون شده... شهرزاد ابروهایش را در هم گره داد و قیافه بامزه ای به خود گرفت و گفت لازم نیست رگ غیرت شما بالا بیاد خودم یه داداش دارم که گردنش... بله ما که به آقا شاهین ارادت داریم کوچک ایشون هم هستیم شهرزاد از او روی گرداند و دست ندا را کشید و گفت باش تا اموراتت بگذره و به سرعت به سمت منزل رفت پسر رباب خانم هم با لبخند از کوچه خارج شد و زیر لب زمزمه کرد دختره سر سخت کله‌شق درست مقابل در سفید رنگ منزل رسیده بودند که دست ندا را رها کرد و گفت دیگه دلم نمیخواد پامو تو خونه بزارم دلشوره به دلم چنگ میندازه حالت تهوع دارم فکرشو نکن مگه میشه چشمان ندا به اشک نشست اما اگه تو بری من دق می کنم تو این همه سال... چقدر شده شهرزاد به زحمت بغضش رو فرو داد ۲۳ سال
بانک کتاب بیستک شما را به خواندن این کتاب دعوت می‌کند بیستک کتاب امکان خرید اینترنتی کتاب کمک درسی و کتاب‌های عمومی رمان و داستان را با تخفیف و ارسال رایگان فراهم می‌سازد معمولاً هیچ گزینه‌ای در کنار کیفیت کالای اجناس یک فروشگاه به جز تخفیف نمی تواند سیلی از مشتریان را به سوی خود به راه بیندازد به خصوص اگر این تخفیف مربوط به فعالیت خرید و فروش کتاب کمک درسی و کنکوری باشد که نیاز مبرم این ماههای پایانی سال برای بچه های کنکوری است در چنین وضعیتی نقش پر رنگ بانک کتاب هایی همچون بانک کتاب بیستک بسیار نمایان‌ میشود بانک کتاب بیستک با تخفیف های فراوان و تنوع محصولات در جهت ایجاد آرامش برای دانش آموزان و کنکوری های عزیز شرایط ویژه رقم زده است