بانک کتاب بیستک - فروش کتاب های کمک درسی

بیستک

پیشنهاد بیستک کتاب

محصولات مشابه

نازنین نشر شقایق

دسته: ادبیات و داستانی کد کالا: 8468 بازدید: 1,103 بار وضعیت: موجود نیست

نویسنده: نیلوفر پورعباسی انتشارات شقایق

گزیده ای از کتاب ادبی نازنین نشر شقایق... نازنینا ما به ناز تو جوانی داده ایم دیگر اکنون با جوانان نازکن با ما چرا...باد پاییزی کولاک می‌کرد بارون نم نم می بارید دبیرستان دخترانه تازه تعطیل شده بود و خیابان حسابی شلوغ بود دخترا یکی یکی و چند تا چند تا با هم بیرون می اومدن بعضی دست تو دست هم می خندیدن و حرف می زدن بعضی ها با عجله و تند و تند قدم برمی داشتند کمی دورتر ماشین پاترول نوک مدادی پارک شده و چهار پسر توش مشغول کنترل دخترها بودن پسری که پشت فرمان نشسته بود رائین بود بچه یکی یکدونه تیمسار معتضدی بغل دستیش دوستش مسعود دانشجویی شلوغ و شوخ و شنگ و از یک خانواده معمولی رائین سرش غر زد جون من خیال نداری که علاف کنی و دخترا رو بشماری مسعود غیرتی شد از تو یکی توقع ندارم اینجوری حساب کنی منو بگو که رو توحساب میکردم این پسره الدنگ رو ادب کنی امیر و منوچهر که همیشه آویزون این دو تا بودن عقب نشسته بودند امیر خندید و گفت اولا اگه دخترا را بشماریم کم میشن دوما تو هم زیادی سخت میگیری اول پسر رو گیر بیار بعداً نقشه بکش سرشو با ماشین نمره یک بزنی یا دو مسعود قرمز شد و به غرورش برخورد و گفت ناکس روزگار هر روز میاد دخترا رو میرسونه نامرده دیگه منوچهر پاسخ داد میخواد ثابت کنه زن و مرد هیچ وقت مثل هم نمیشن جون تو آی حال میده وقتی سوسک می بینن و صدای جیغ و ویقشون درمیاد مسعود بی توجه به منوچهر روبه رائین کرد و گفت می خوام همچین بترسونیش که خودش را خیس کنه امیر سرش را خاراند و با حرفش توی دل رائین رو خالی کرد رائین از این دل و جیگرا نداره بعدش هم با دست به پشت رائین زد اگه چند پرس دل و جیگر بخوره شاید راه بیفته رائین برگشت و به او چشم غره رفت چقدر حرف میزنی خفه شو ببینم آفتاب تابیده همچین چشم آدمو میزنه امیر واسه اینکه حرفی زده باشه گفت آقا رائین گفتن خفه مسعود تو ذوق امیر زد هر کی گفت پنیر تو سر تو بزار و بمیر مستانه خواهر مسعود سلانه سلانه با نوگل دوستش خوش و بش کنان از مدرسه بیرون اومدن چند لحظه بعد موتورسواری ویراژ داد و از کنار آنها رد شد و جیغ اونا از ترس بلند شد مسعود رگ غیرتش ورم کرد خود نامردشه آتیش کن رائین تا نشونش بدیم یه من شیر چقدر کره داره رائین گاز داد و ماشین از جا کنده شد منوچهر تکون شدیدی خورد شیر شدی رائین مواظب باش دنبال شکار میری یه وقت خودت شکار نشی چند متر بیشتر نرفته بودند که به نازنین و مژگان وسط خیابون برخوردند ماشین رائین نزدیک اونا ترمز وحشتناکی کرد ولی دیر شده بود کنترل ماشین از دستش خارج شد و با فریاد نازنین مصیبت شکل گرفت مژگان با دست به صورتش زد زبونش از ترس بند اومده بود نازنین ناله کنان روی زمین افتاده بود وای خدای من مردم و با دست و صورتش را گرفت مژگان به خودش مسلط شد خم شد و زیر بازوش رو گرفت و سعی کرد بلندش کنه ولی بی فایده بود مردم دورش جمع شدن پسرها از ماشین پیاده شدن و با حیرت بهشون نگاه کردند مژگان با چشمانی پر از غضب بهشون نگاه می کرد مگه کورین بلد نیستین برین الاغ سواری کنین وایسادین که چی بشه فیلم درام نگاه میکنی کمک کنید برسونیمش بیمارستان داره از درد میمیره مردی از وسط جمعیت داد زد خانوم شماره ماشین رو بردارین فرار نکنند اینا به مردم آزاری عادت دارند مسعود از کوره در رفت مرد حسابی تو ما رو میشناس که داری رجز میخونی رائین که حسابی دست و پاش رو گم کرده بود به بازوی مسعود زد و گفت ولشون کن دردسر تازه درست نکن و بلافاصله رو به مژگان کرد و گفت خانم من پشت فرمان بودم یه تصادفه قتل عمد که نبوده هر جا بگین در خدمت شما هستم مژگان چشم غره ای به او رفت و چپ چپ نگاهش کرد شماها دیوونه اید فقط زنجیر به دست و پا تو نیست زدین دختر مردم را ناقص کردین نازنین بهش التماس کرد و گفت مژی جون کمک کن از زمین بلند شم به مژگان تکیه کرد و به سختی روی پا بلند شد و گریه کرد نمیتونم رو پا بلند شم فکر می‌کنم پام شکسته...
نویسنده: نیلوفر پورعباسی
 بانک کتاب بیستک خرید آنلاین کتاب نازنین نشر شقایق از سری کتاب‌های ادبی و داستانی به شما علاقه مندان پیشنهاد می کند
گاهی اوقات تجربه‌ی یک بار خرید از بانک کتابی با مزایای ویژه می‌تواند مسبب عادت همیشگی برای سایر خریدهای اینترنتی شود. حال اگر افراد مراجعه‌کننده بدانند که بعد از ارسال سفارش کتاب حتی از نوع کمیاب‌ترین آن به بانک کتاب بیستک، در کمترین مدت، سفارشات را درِ منزل تحویل می‌گیرند، بی‌شک در ادامه‌ی راه خرید خود، بانک کتاب بیستک را به فراموشی نخواهند سپرد.