بانک کتاب بیستک - فروش کتاب های کمک درسی

بیستک

پیشنهاد بیستک کتاب

محصولات مشابه

خیال باز نشر نون

دسته: ادبیات و داستانی کد کالا: 8536 بازدید: 1,248 بار وضعیت: موجود نیست

کتاب خیال باز انتشارات نون

کتاب خیال باز نشر نون برای آدمی که بین هجده تا بیست و دو سال سن داره قدم مقابله نمیکنه قدم هشت ساله است اما قرار نیست اینطوری بمونه دستام کوتاهن برای این قدی که من دارم اندازه ست اما به نسبت یه آدمی که بین هجده تا بیست و دو سال سن داره نه این هم قرار نیست اینطوری بمونه میدونم بین کتفام یه نرمه گوشتی دارم که تازگی ها در اومده قبلنا نداشتمش شاید چون زیادی روی دیگه مربا خم میشم یا هم چون زیادی خم میشم روی دستگاه و روش کار می کنم گرچه الان طوریه که در نگاه اول به چشم نمیاد اما اگه دقت کنی ورقلمبیدگیش همیشه از زیر پیرهن پیداست اینم اینطور نمی مونه آداود پا نداره اما دستاش قوی ان به جای پا منو داره خودش میگه این حرف رو من نمیگم چون من به اندازه خودمم پا ندارم اونایی که دوستشون دارم و الان دیگه نیستن کیا هستن جواب اینه همشون حتی ابریشم چند وقت پیش به گلدونی نگاه می‌کردم که فلفل قرمز هندی توش کاشته بودم یکی یکی از دل خاک جوونه زده و قد کشیده و بالنده شده بودن ببینی اون چیزایی که تو طول زندگی هجده تا بیست و دو سالگیم کاشتم کی سر از خاک در میارن تا به حال خیلی ها که منو دوست ندارن و اصلاً هم براشون مهم نیستم به من گفتند که اندازه یه نخود هم عقل تو سرم نیست یکی هم بود که یه بار بهم گفت تو قدر یه جلبک هم نمیفهمی اما آداود و مامام میگن که من خیلی هم باهوشم آداود میگه من حتی شاعر خوبی هم هستم و این اصلاً الکی نیست اینو وقتی گفت که من و یکی دو تا دیگه از آدمامون تو آلونک آداود نشسته بودیم در فلزی رو هم بود یه طرف یه ظرف شیشه ای مربا بود و یه طرف دیگه به جای دیوار یهو یه ردیف درخت خشک دیدم و میون درختا یک کانکس کولردار شرکت نفتی هم بود که یه صداهایی از توش میومد بیرون صداها شبیه صدای یه جفت تازه عروس و داماد بود مثلا تو بگو سه روز بعد از عروسیشون و بعد یهو شروع کردم این حرفها رو زدن آخرش قفل کانکس موقع غروب باز شد عشق اومده بود اصلا نمیدونم از کجا اومد که اینطوری با صدای بلند گفتم انگار یکی دیگه عنان زبون و مغزم را در اختیار داشت بعد آداود بهم گفت تو توی شعر بی بدیلی اما توی کلمات بی بضاعت باید بخونی و بخونی ولی استعداد استعداد زیادی داری خیلی زیاد گفتم مثلاً چه جور کلماتی آداود گفت مثل این کلمات باشه بهتره و سرانجام پنجره گشوده شد سوی غروب وقت ظهور عشق بود... به جای ظهور میتونی از کلمه طلوع هم استفاده کنی یا تولد یا... گفتم آها پس این طوریه آداود هم گفت باید کلمه درست رو استخدام کنید همین حالا مثلاً می تونستم به جای استخدام بگم انتخاب یا گزینه یا... باید دریایی از کلمات باشی و بعدش یک کتاب هم داد که بخونم مثل همیشه که کتاب بهم‌ میده کتاب اول بار خودم تو آشغال تپه پیدا کرده بودم و داده بودم آداود اما اون موقع التفاتی بهش نداشتم یعنی اگه بدونی من چقدر کتاب تا به حال تو این خاکستونا و آشغال تپه‌ها پیدا کردم و باآداود دپوشون کردیم فقط خدا بگه و بس... از ترکیب خر محشر خوشم میاد چون میشه هی جابجاش کرد همه حیوونا رو توش جا داد مثلاً کفتار محشر سگ محشر پلنگ محشر قاطر محشر مار محشر میش محشر و همینطور الی آخر زندگی من زندگی من الان همون خر محشره آداود یه بار از روی یک کتاب برام خوند که یه یارویی داشته به یکی دیگه میگفته که آدم‌ها اگر می‌توانستند حتی چشمای یکدیگر را نیز می دزدیدند و آداود گفت بگو ببینم الیاس تو اگه میتونستی چشم یکی رو بدزدی چشم چه کسی را می دزدیدی به آداود گفتن مامام ولی تو دلم گفتم ابریشم اما حرفش واسه من این معنی رو میده که مشکلم فقط با یه جفت چشم حل نمیشه من اگه بخوام شبیه بقیه بشم و تو چشم بیام و عادی باشم باید کل یه آدم رو بدزدم و یه جوری تو خودم جاش بدم که بشم اون یکی که بعدش بشم خودم و بعدش همه چیز میزون بشه عین جدول کنار خیابون یه دست و ردیف نه مثل الان که شبیه یک کلاف کاموای تو هم گره خورده ام و معلوم نمی کنه سرم کدومه و تهم کدوم آدمیزاد اول باید بدونه کیه خودشناسی آداود میگه آبیژن هم تایید میکنه فکر می‌کنم خب اول اینکه ما فقیریم اینکه خب برای همه ماست در مورد من یکم فرق میکنه تو خودشناسی خودم گمونم نفر اول دنیام مثلاً میدونم دستام چند سانتی متر بیشتر نیست پاهام و اونجاهای دیگه مم یه همچین وضعی دست و پای کوتاه و تپل به جای دست و پا انگار چهار تا بادکنک تپل به هم بستن که یه قدری هم واسه قسم خور هم که شده کش اومده کله بزرگ بزرگ گردن کوچک و کلفت و فرورفتگی عمیق کله تو گردن که انگاری یکی با پتک زده تو سرم و به زور جاش داده اون تو اون ورقلمبیدگی پشتم و هزار جور کوفت دیگه منتها بچه کاریم اما اینم میدونم که من ناچیزم خیلی ناچیزم حالا اگه بازم یادم اومد در مورد خودم بیشتر میگم اما آدم اگه بخواد واقعاً واقعاً درباره خودش بگه هووووووو یک کتاب قطور میشه یه بار خاله مهستی بهم گفت نمی خوام پولدار بشی پسرم چون ما هرچی داریم از فقیری داریم یادمه همون موقع هم مستر غم و هم سگه قفلی زدن و تا یه هفته به خاطر این حرف گیج میزدن چه برسه به من آخه تا به حال تو زندگیم همچین حرفی نشنیده بودم مثل این میمونه که یه آدمی رو یه جایی حالا مثلاً تو صف نونوایی یا تو صف روغن یا قند حالا یا هرچی همینطور که داری شماره کوپنت رو نگاه می کنی که درست هست یا نه باهاش هم صحبت بشی و اون بهت بگه بچه کرگدنم بعد تو ازش بپرسی یعنی اسم بابات کرگدنه اونم براق بشه که نه بابا مادرم یک کرگدن بود منو یک کرگدن زاییده یعنی منظورم اینه که تا این حد این حرف فهمیدنش برام سنگینه عجیبا غریبا به‌خاطر بعضی حرفا... خیلی ها فکر می‌کنن همه وجودم شبیه قد و هیکلم معیوبه اما اشتباه می کنن تو خیلی چیزا که به چشم نمیاد شبیه به آدمای دیگه ام اینو هم میدونم عزیزم میدونم که سحر پشت شبهای سیاهه گاهی اوقات تجربه یک خرید مناسب کتاب کمک درسی یا خرید کتاب کنکور از بانک کتاب با مزایای ویژه می‌تواند تبدیل به عادتی همیشگی برای سایر خریدهای اینترنتی شود حال اگر افراد مراجعه کننده بدانند که بعد از سفارش کتاب حتی از نوع کمیاب آن به بانک کتاب بیستک در کمترین مدت با ارسال رایگان کتاب را درب منزل تحویل می‌گیرند حتماً در ادامه راه خرید کتاب خود را فقط از طریق بانک کتاب بیستک انجام می دهند بانک کتاب بیستک خرید آنلاین کتاب خیال باز نشر نون را به شما دوستان توصیه می کند نویسنده: احمد حسن زاده