کتاب آوای دل از مجموعه کتابهای انتشارات سرگیس می باشد. در بخش ابتدایی کتاب آمده است:
پشت پنجره ایستاده بودم و به دانههای درشت برف از دل آسمان از میان ابرهای در هم تنیده به زمین فرود می آمدند می نگریستم. صدای موزیک و صدای خنده ها در همه ی اطرافیانم در من آشوبی برپا کرد مثل آن بود که کسی در دلم چنگ می انداخت و با آن که عاشق مهمانی بودم و همیشه در میان جوانان می گشتم اما امشب اصلا حال و حوصله این مهمانی را نداشتم. دلم خیلی گرفته بود حال غریبی داشتم احساس میکردم با این آدمها غریبه هستم نمی توانستم با کسی انس بگیرم نگاهم به هر مهمان می افتاد به اجبار لبخند کمرنگی بر لبانم نقش میبست با صدای ننه سکینه به خود آمدم به او نگاه کردم لیوان شربت را به دستم داد نگاهی به چشم های پر از اندوه انداختن به یاد دارم از کودکی از او می هراسیدم فقط هم به این دلیل که یکی از چشمهایش تخلیه شده بود هیچ کس هم نمی دانست چرا به این روز افتاده است. کمتر با کسی حرف میزد و همیشه در لاک خود فرو می رود بعد از رفتنش جرعه ای از شربت را نوشیدم لیوان را روی میز گذاشتم در همان لحظه استاد آریا کنارم آمد یکی از دوستان نزدیک به پدرم بود و در دانشگاه رشته پزشکی تدریس میکرد. همچنین در پزشکی قانونی نیز مشغول به کار بود بعضی اوقات به کالبد شکافی اجساد میپرداخت و از آنها چیزهای عجیب و غریب تعریف میکرد که مو به تن سیخ میشد. با صدای استاد از دنیای خود بیرون آمدم او گفت. امشب مثل اینکه زیاد سر کیف نیستی اتفاقی افتاده. نه حالم خوبه فقط حوصله این آدما رو ندارم. چرا... تو که عاشقی مهمونیا بودی. لبخندی زدم و گفتم نمیدونم شاید هنوز خسته سفر هستم. استاد سگرمه هایش در هم فرو رفت و گفت. من باش فکر میکردم ستاره امشب تویی با انرژی که از قبل از سراغ داشتم فکر میکردم مجلس رو خوب گرم می کنی... نا سلامتی مهمونی برای توئه نمیخوای اخماهاتو باز کنی. پاسخی نداشتم به استاد بدهم سکوت اختیار کردم استاد هنگامی که سکوت مرا دید دوباره لبخند به سخن گشود و گفت. وقتی شگرمه هایت تو هم میره اصلا به دل هیچ دختری نمی شینی از ما گفتن بود. لبخند کمرنگی زدم و در همان لحظه پدر نزدیک من آمد و با آن که حالت طبیعی نداشته روی پاهایش بند نبود و سلانه سلانه قدم برمی داشت سعی می کرد همچنان خودش را استوار نشان دهد وقتی در چند قدمی من و استاد ایستاد لحظهای از بوی دهان او دلم بر هم ریخت و این از چشم های تیز استاد به دور نماند پدر خنده ای سر داد و گفت. چیه استاد در گوش دوردونه من چی جیک جیک می کنی ناقلا نکنه می خوای پرش بدی.... استاد خنده ای کرد او و پدر همیشه با هم مزاح داشتند پدر دست دور گردنم انداخت و خنده کنان گفت. پسرم هنوز دو سه هفته از اومدنش نگذشته آوازش همه جا رو پر کرده... همه دخترا واسش سر و دست میشکنند نگاه کن همه نگاهها به سمت این شازده است. پدر جان این حرفا چیه که جلوی استاد میزنین. آخ... آخ... پسر جان تو هنوز این استاد و پریده را نشناختی نمیدونی چه جونوریه. دوباره صدای خنده آن دو به هوا بلند شد من هم مجبور بودم به اجبار لبخندی بر لب بیاورم اما بیشتر دلم میخواست آن دو مرا تنها میگذاشتن از آن روز که پا به ایران گذاشته بودم پشت سر هم از این مهمانی ها بر پا بود از این همه مهمانی و دید و بازدید کلافه و خسته شده بودم با صدای استاد به خود آمدم و خطاب به پدر گفت. ایلیا جونت امشب دلش گرفته و دوست نداره توی این محفل شاد پایکوبی کنه و مجلس رو گرم کنم... پدر چشمان خمارش را به من دوخت و گفت. تو همیشه برای این مهمانی ها سر و دست می شکستی... کسی ناراحتت کرده. از کسی دلخوری. نه پدر جان. خستم مهمانیهای پشت سر هم خسته ام کرده. تو باید به این مهمانی ها عادت داشته باشیم... تو آمریکا همش مهمونی بودی. بله تو اینجا مهمونی می رفتم اما.... استاد کلامم را قطع کرد و گفت. اما مهمانیهای اونجا با اینجا کلی فرق داره... درست نمیگم. خواستم جوابی بدهم اما باز شلیک خنده آن دو به هوا بلند شده و در گوش هم نجوا کنان از من دور شدند.
بانک کتاب بیستک شما را به خواندن این کتاب دعوت میکند. بانک کتاب بیستک امکان خرید اینترنتی کتابهای مختلف را با ۲۰ تا ۵۰ درصد تخفیف و ارسال رایگان فراهم میسازد. معمولا هیچ گزینهای در کنار کیفیت کالای اجناس یک فروشگاه به جز تخفیف، نمیتواند سیلی از مشتریان را به سوی خود به راه بیاندازد؛ بهخصوص اگر این تخفیف مربوط به فعالیت خرید و فروش کتابهای کمک درسی و کنکوری باشد که نیاز مبرم این ماههای پایانی سال برای بچههای کنکوری است. در چنین وضعیتی نقش پُررنگ بانک کتابهایی همچون بانک کتاب بیستک، بسیار نمایان میشود. بانک کتاب بیستک با تخفیفهای فراوان و تنوع محصولات در جهت ایجاد آرامش برای دانشآموزان و کنکوریهای عزیز در شرایط ویژهی روزهای پایانی پاییز، زمستان خوبی را برای دانشآموزان عزیز رقم زده است.