بانک کتاب بیستک - فروش کتاب های کمک درسی

بیستک

پیشنهاد بیستک کتاب

محصولات مشابه

حقارت نشر نیماژ

دسته: ادبیات و داستانی کد کالا: 9065 بازدید: 948 بار وضعیت: موجود نیست

نویسنده: فیلیپ راث و ترجمه: سهیل سمی انتشارات نیماژ

کتاب حقارت از مجموعه کتاب‌های انتشارات نیماژ می باشد. در بخش ابتدایی کتاب آمده است: 
جذبه ی جادویی اش از دست رفته بود. نیروی غریزی اش ته کشیده بود در ایفای نقش هرگز شکست نخورده بود کارهایش هم قوی و موفق بودن و بعد فاجعه رخ داده بود دیگر نمی توانست بازی کند پاگذاشتن به روی صحنه برایش عین رنج و عذاب شده بود به جای اطمینان از درخشش در صحنه اضطراب کردن نقش مطمئن بود. سه بار پشت سر هم رخ داده بود و دفعه آخر دیگر هیچ کس علاقه ای نشان نداد هیچ کس نیامد نمی توانست تماشاگران را تحت تاثیر قرار دهد و ذهنش را مصرف کند استعدادش مرده بود. اکسلر خودش می گفت اگر آنی داشته باشی همیشه چیزی داری که با داشته های دیگران فرق داره من همیشه با دیگران فرق داشتم چون همینی هستم که هستم این خصلت همیشه با من چیزی را که برای همیشه توی یاد مردم میمونه اما آن حالی که همیشه بر گردش بود نوع خاص کنش ها غرابت ها و خصلت های منحصر به فردش آنچه به مدد شد در نقشهای فالستاف و پریونیت و وانیا درخشیده بود. آنچه باعث شده بود سایمون اکسلر در کسوت آخرین بازمانده از بازیگران درخشان تئاتر کلاسیک آمریکا برای خود اسم و رسمی پیدا کند حال هیچ یک در ایفای هیچ نقشی موثر واقع نمی‌شد همه خصلت هایی که دست به دست هم داده بودند تا او همان کسی بشود که بود حالا دست به دست هم داده بودند تا او ابله جلوه کند حال او در تک تک لحظات شب را روی صحنه به غایب به معذب و دستپاچه می‌شد. در گذشته وقتی نقشی را ایفا می کرد به هیچ چیز فکر نمی کرد بهترین کارهایش را کاملاً غریزی انجام داده بود. حالا روی صحنه به همه چیز فکر می کرد ولی تمام جوشش درونی و شور و طراوت کارش به باد فنا رفته بود. سعی کرد با تفکر بر این مشکل چیره شود اما زه زد اکسلر با خودش گفت. بسیار خوب فقط دارد یک دوره بد را پشت سر می گذارد با اینکه شصت و اندی ساله بود اگر می توانست خودش باقی بماند شاید آن قدرت جادویی به وجودش باز می گشت. در میان بازیگران با تجربه و اولین نفر نبود که با چنین مشکلی مواجه شده بود خیلی ها هم مشکل را تجربه کرده بودند با خودش گفت قبلا هم این کار رو کردم کسی راهی پیدا می کنم نمیدونم این باره چه راهی پیدا می کنم اما به هر حال این کار رو می کنم این دوره میگذره. اما نگذشت نمی توانست بازی کند از قلق هایی که زمانی با آنها تماشاگران را مسئول می کرد این نشانی بر جا نمانده بود حال هر اجرای مایه ی ترس و وحشتش می‌شد و وحشت سرتاسر روز دست از سرش بر نمی داشت کل روز درگیر افکار می‌شد که قبلا پیش از هیچ اجرایی ذهنش را مشغول نمی کرد از عهده اش برنمیام نمیتونم انجامش بدن نقش های درستی انتخاب نمی‌کنم به خودم فشار میارم اجرام تصنعی اه حتی نمیدونم جمله اولمو چطور باید ادا کنم و در این حیص و بیص سعی می‌کرد ساعاتش را با انجام ده ها کار ظاهراً ضروری که مثلاً آماده می‌کرد بگذراند باید دوباره نگاهی به این مطالب کنم باید استراحت کنم باید تمرین کنم باید دوباره نگاهی به این مطالب کنم وقتی به سالن میرفت دیگر نا نداشت. و آنجا وحشت از وجودش به بیرون نشست می کرد. صدای راهنما را نزدیک و نزدیک تر می شد و می‌فهمید که از عهده بر نیامده است. منتظر فرا رسیدن لحظه ی رهایی و آزادی می ماند تا کار را شروع کند و به نقش اش جان ببخشد منتظر می‌مانند تا لحظه‌ای فرا برسد که فراموش کند واقعا کیست و بشود همان آدمی که داشت نقشش را ایفا می‌کرد. اما در عوض همان جا بر صحنه می ایستاد با وجود کاملاً تهی ایفای نقش بی آنکه بداند چه می کند. نتیجه ای برای عرضه داشت نه گنجایشی برای دریغ نه چیز سیالی در کارش بود نه خویشتن داری و نه تسلطی. نقش ایفا کردن بر صحنه برایش به کار شاق شب همه شب قسر در رفتن از شکست تبدیل شد. بدون تو سرد چقدر فاصله تا نظر بازی یک باز با کبوتر که چون پرده برافتد جهان به راه خود ادامه خواهد داد نوشانوش تو باد این چای کمرنگ در اثر آن به درد حالا در وحشی موهای تو می جویم ستاره ای از چهره گذشته از چله ازکمان آن‌چه بر ما و متجلی است روزی کلام خواهد شد که نجات تو فریب من بود. خودخواسته رفتن به قربانگاه با عبور آیینی مست سرم پای تخت تو‌ بود که کتمان حقیقت کار ابروی تو بود با نگاهی تیز نه بر قلب که بر ناگزیری من بود ناگزیر. یا مقلب القلوب و الابصار که چشم دلم منقلب شده است یا مدبرا که شبانه روزم یکی است یا محوّل آنکه حالم دست خودم نیست و سال نو با نگاه تو تحویل می‌شود که فروردین خیس از مریم های اردیبهشت است کنار نیلوفران ای با چشم های خمار و ما تنها شدیم تنهاتر از یاس های پر کرشمه و ناز چه شادمانه می رقصند و سمت چوبه دار تنهاترینم با شکسته ترین استخوان در گلو من گر گرفتم از آتش سرد آغوش تو. چگونه بگذرم وقتی تشنه بودم و آب دست تو بود کوزه دسته نداشت چگونه می توان گذشت وقتی که سربلند رو به خنده کیهان ای خدا زیر پا خالی می شود همزاد من نبوده ای پس همراز من نیز نخواهی بود حالا ای آخرین شعاع رنگین کمان ببین در آرزوی دیدار با آن قرص غمگین چگونه آخرین قطره باران شهید می شود. من ماندم و این جماعت چرت خمار های هوش و حافظه و تو که با سزارین بیرون آمده ای شهریاری جهان از آن تو نیز من ماندم و این تکثر ایرانی چه کنم. چه کنم با این دختر چشم که خیلی ترسو است و مرد دهان که خیلی قرص است چه کنم با انگشتری که خانوم مشق فیروزه‌ای است بلاگردان بو اسحاق تو چه کنم با خودم و تو که در من آید که سیاوش ایم در خون و تعزیه کیخسروی میان مه غلیظ. چه کنم با جمشید بی تخت و جام سردرگمم سده‌های مادری مکث مکتی عمیق عبور از تنفسی عمیق. شبدیزم با تبار گشتاسب سم کوبان یخهای سیبری و ذوالجناحی به مقصد ایرانویچ بابک ام زندیق قرمطی خلیفه بغداد و کوروش متهم به نقض حقوق بشر من ماندم و این من های درون خودم. ناگهان شلیک می‌شود اول به من آسمانی ام و بعد به کت و شلوار روی رخت آویز و حالا به دلم که برای آسمان اصفهان تنگ است و دوباره شلیک می‌شود به دو بال شکسته باز به اسب خیال که سفید است سریال ایرانی همیشه سفید است.
بانک کتاب بیستک شما را به خواندن این کتاب دعوت میکند. بانک کتاب بیستک امکان خرید اینترنتی کتاب‌های مختلف را با ۲۰ تا ۵۰ درصد تخفیف و ارسال رایگان فراهم می‌سازد. معمولا هیچ گزینه‌ای در کنار کیفیت کالای اجناس یک فروشگاه به جز تخفیف، نمی‌تواند سیلی از مشتریان را به سوی خود به راه بیاندازد؛ به‌خصوص اگر این تخفیف مربوط به فعالیت خرید و فروش کتاب‌های کمک درسی و کنکوری باشد که نیاز مبرم این ماه‌های پایانی سال برای بچه‌های کنکوری است. در چنین وضعیتی نقش پُررنگ بانک کتاب‌هایی همچون بانک کتاب بیستک، بسیار نمایان می‌شود. بانک کتاب بیستک با تخفیف‌های فراوان و تنوع محصولات در جهت ایجاد آرامش برای دانش‌آموزان و کنکوری‌های عزیز در شرایط ویژه‌ی روزهای پایانی پاییز، زمستان خوبی را برای دانش‌آموزان عزیز رقم زده است.