کتاب شاخ بلوطی از مجموعه کتاب های انتشارات هشت می باشد. در بخش ابتدایی کتاب آمده است: شکارچی جوانی با زن و پسر و دخترش در کوهستانی پر از درخت های بلوط زندگی می کرد. او هر روز صبح زود تفنگ و وسایلش را بر می داشت و به کوههای اطراف میرفت و گوشهای کمین میکرد و منتظر میمانند تا بزی کوهی یا پرنده ای و آهویی شکار کند. بعد شکار را با خودش به شهری که در آن نزدیکی بود می برد و می فروخت و با پولش غذا و خوراکی می خرید و به خانه میبرد گاهی وقتا هم چیزی گیرش نمیآمد و دست خالی به خانه می آمد و آن روز گرسنه می ماندند. روزی از روزها که به جنگل بلوط رفته بود تا شکار کند از دور چشمش به بزی کوهی افتاد که شاخ های بلندی داشت. گلوله ای داخل تفنگ گذاشته و به آرامی به بز نزدیک شد و در فرصتی مناسب به طرفش نشانه گیری و شلیک کرد. گلوله به شکم بزکوهی خورد و باز هم نعره ی بلندی کشید و از روی صخره به پایین سقوط کرد. شکارچی به سرعت به طرفش دوید و چاقوی شکاری اش را بیرون کشید و... چند دقیقه بعد لاشه بزکوهی را بر دوش انداخته و به طرف خانه به راه افتاد. وقتی به خانه رسید و بچه هایش دورش جمع شدند و با خوشحالی به لاشه ی بزکوهی نگاه میکردند. روزی زنش به او گفت دیگه به کوه نرو و شکار نکن بخدا این کار خوبی نیست که با گلوله حیوان و پرنده ای را بزنی. بهتره که دنبال کار دیگه ای باشی و شکار نکنی آخه دیشب خواب بدی دیدم. مرد شکارچی جواب داد خب چیکار کنم من که کار دیگه ای بلد نیستم. زن دوباره گفت به نظرم فردا به شهر برو تفنگ تو بفروش و پولش یه تبر بخر. با تفنگ میتونی درخت های خشک و پوسیده را بشکنیم و هیزم شان را به شهر ببری و بفروشی. کمی که پول جمع کنیم میتونیم باهاش چند تا بز بخریم و از بزها مواظبت کنیم. چند سال بعد بزها بزغاله به دنیا میارن و زیاد میشن تازه میتونیم از شیر و گوشت و پوست بزها هم استفاده کنیم و زندگی مان رو به راه بشه. شکارچی گفت راست میگی فکر خوبیه فقط امروز رو به کوه میرم و آخرین گلوله ام را شلیک می کنم و روز بعد به شهر میرم و تفنگ و میفروشم و با پولش چند تا بز میخرم. شکارچی این را گفت و وسایل شکار را برداشت و از زن و بچه هایش خداحافظی کرد و به طرف جنگل بلوط به راه افتاد. آنقدر رفت تا به کوه بلندی رسید کنار کوه چشمه پر آبی بود و کنار چشمه بوته های نعنا و پونه و گیاهان دیگر روییده بود. بوی خوش همه جا پیچیده بود آواز پرنده های شاد به گوش می رسید. شکارچی خیلی خسته بود زیر سایه درخت بلوطی نشست و تفنگ و کوله پشتی اش را گوشهای گذاشت تا خستگی در کند. کوله پشتی اش را باز کرد تا کمی از غذایی که زنش برایش گذاشته بود بخورد زنش کمی نان ساجی و شیراز و پنیر محلی که دوست داشت داخل کوله اش گذاشته بود. شروع کرد به خوردن هنوز چند لقمه ای نخورده بود که از دور روباه قرمز ای را دید که به او نگاه می کرد. با خودش فکر کرد حتما تشنه اش شده و میخواد کمی از آب سرد چشمه بخوره بهتره گوشه ای خودم و قایم و بعد شکارش کنم حتماً با فروش پوستش پول خوبی گیرم میاد. شکارچی به آرامی از جایش بلند شد و خودش را پشت سنگ بزرگی قایم کرد و روباه را زیر نظر گرفت... روباه وقتی دید که از شکارچی خبری نیست با صدای بلند داد زد. آهای بچه ها بیاین بیرون شکارچی نیست بیاین کمی آب بخورین. چند لحظه بعد بچههای روباه از سوراخی بیرون آمدند و به همراه مادرشان به طرف چشمه دویدند... بچههای روباه خیلی تشنه بودن و شروع کردم به نوشیدن آب ناگهان روباه چشمش به نان و غذاها افتاد با خودش گفت حتما این غذاها رو برامون جا گذاشته بهتره که همشون رو با بچه ها بخورم. بعد بچه هایش را صدا زد و گفت بچه های گلم بیاین از این غذاها بخورین.. بعد از چند دقیقه روباه و بچه ها به سرعت به طرف غذاها دویدند و شروع کردن به خوردن شکارچی تفنگ اش را آماده کرده بود تا روباه و بچه هایش را با تیر بزنند لحظهای که میخواست شلیک کند صدایی به گوشش رسید. آهای شکارچی آیا دوست داری کسی بچه هایت را به تفنگ بزنه این کار را نکن خدا ناراحت میشه روباه و بچه هایش دارن از غذای تو میخورن کار درستی نیست که اونا رو سر سفره ات با تفنگ بزنی... آهای شکارچی... دست نگهدار این کار رو نکن اونا سر سفره تو نشسته اند. شکارچی تا این صدا را شنید ترسید همه جا را به دقت نگاه کردم اما کسی را ندید با خودش فکر کرد. این دور و بر که کسی نیست شاید خیالاتی شده ام. دوباره خواست دوباره تفنگش را به طرف روباه نشانه گیری کند که دوباره همان صدا به گوشش رسید... آهای شکارچی.... شکارچی بعد از شنیدن این صدا وقتی محبت و مهربانی روباه و بچه هایش را دید پشیمان شد و تصمیم گرفت که آنها را با تیر نزند. همانجا پشت سنگ ماند تا روباه و بچه هایش با خیال راحت غذا بخورند. آنها غذای شکارچی را تا آخر خوردند و دور دهنشان لیس زدند و با خوشحالی به طرف چشمه دویدند تا دوباره آب بخورند. چند دقیقه بعد روباه و بچه هایش که دیگر سیر سیر شده بودند به سرعت به طرف درهای که آن نزدیکی بود دویدند. شکارچی لبخندی زد و دور شدن روباه قرمز و بچه هایش را دنبال کرد.
بانک کتاب بیستک شما را به خواندن این کتاب دعوت میکند. بانک کتاب بیستک امکان خرید اینترنتی کتابهای مختلف را با ۲۰ تا ۵۰ درصد تخفیف و ارسال رایگان فراهم میسازد. معمولا هیچ گزینهای در کنار کیفیت کالای اجناس یک فروشگاه به جز تخفیف، نمیتواند سیلی از مشتریان را به سوی خود به راه بیاندازد؛ بهخصوص اگر این تخفیف مربوط به فعالیت خرید و فروش کتابهای کمک درسی و کنکوری باشد که نیاز مبرم این ماههای پایانی سال برای بچههای کنکوری است. در چنین وضعیتی نقش پُررنگ بانک کتابهایی همچون بانک کتاب بیستک، بسیار نمایان میشود. بانک کتاب بیستک با تخفیفهای فراوان و تنوع محصولات در جهت ایجاد آرامش برای دانشآموزان و کنکوریهای عزیز در شرایط ویژهی روزهای پایانی پاییز، زمستان خوبی را برای دانشآموزان عزیز رقم زده است.