عنوان: خرید کتاب جان آگاه انتشارات یوبان
کتاب جان آگاه از مجموعه انتشارات یوبان می باشد که در بخش ابتدایی کتاب آمده است. هیزل موتس روی نیمکت مخملی سبزرنگ قطار نشسته و خود را به جلو خم کرده بود گاهی نگاهی به پنجره میانداخت انگار می خواست از آنجا بیرون بپرد و گاهی هم ته راهرو واگن را دید میزد قطار شتابان از میان شاخه های درختان رد می شد و یکی یکی آنها را پشت سر میگذاشت و خورشید سرخ به تدریج در حاشیه جنگل های دوردست ناپدید می شد. کشتزارهای شخم زده نزدیک با حرکت قطار پیچ و تاب می خوردند و محو می شدند و خوک هایی که پوزه هایشان را در شیارها فرو برده بودند از دور همچون سنگهای بزرگ و خالدار به نظر می رسیدند. خانم والی بی هیچکاک که روبهروی موتس نشسته بود گفت به نظر او غروب دل انگیز ترین وقت روز است و نظر او را پرسید او زن چاقی بود یقه و سر آستین های بلوزی که به تن داشت گلی رنگ بود پا های کوتاه اش شکل گلابی و کجکی از لبه نیمکت آویزان بود و به کف واگن نمیرسید. هیزل لحظهای به زمین خیره می ماند و بعد بی هیچ جوابی به جلو خم شد و بار دیگر به طرح راه راه واگن نگاه کرد. زن سرگردان تا ببیند ته راهرو چه خبر است فقط بچه ای را دید که از کوههای دیگر به دور و بر سرک می کشید و در انتهای راهرو قطار یک واگن دار در گنجه ملافهها را باز کرد زن باز سرش را به طرف هیزل برگردان و گفت داریم به شهرتون برمیگردین نه. به نظر زن هیزل ۲۰ سالی بیشتر نداشت اما کلاه سیاه شب و غرق لبه پهنی روی زانویش بود که کشیش های مسن دهاتی بر سر می گذارند. برچسب قیمت هنوز روی یکی از آستین های کت و شلوار آبی تندی که پوشیده بود دیده می شد. مرد بی اعتنا به زن همچنان به ته راهرو چشم دوخته بود. یک کیف دستی از نوع کیفهای برزنتی ارتشی کنار پایش بود و زن با دیدن آن به این نتیجه رسید که او سرباز بوده و مرخص شده و حالا هم به زادگاهش برمیگردد که میخواست آنقدر به او نزدیک شود تا قیمت لباس شب را ببیند اما بیشتر به چشمهای او زل زده بود و سعی داشت آنها را بکاود. چشم هایش به رنگ پوست گردو و در کاسه های گود فرو نشسته بود طرح جمجمه اش در زیر پوست صاف و سخت بود. خانم هیچکاک کلافه شده چشم از او بر داشت و سعی کرد با بیاعتنایی به برچسب کت و شلوار زل بزند لباس برایش ۱۱ دلار و نود و هشت سنت تمام شده بود حس کرد که با ریخت و قیافه اش جور است دوباره به صورتش زل زد. بینیمرد شکل منقار مرغ حشره خوار بود و چین های عمودی در هر دو طرف دهانش دیده میشد موهایش زیر سنگینی کلاه انگار برای همیشه خوابیده و صاف شده بود با این حال زن نمی توانست نگاهش را از چشمهای او بردارد چشم ها چنان عمیق جایی گرفته بودند که همچون دهلیزی به نظر می رسیدند که به جایی نامعلوم منتهی می شد. تا وسط فاصله ی بین دو نیمکت به جلو خم شد تا بتواند توی چشم ها را ببیند. هیزل ناگهان سرش را به سمت پنجره چرخاند و دوباره تقریباً به همان سرعت جهتی که قبلاً خیره شده بود سر برگرداند. گاهی اوقات تجربهی یک بار خرید کتاب از بانک کتابی با مزایای ویژه میتواند مسبب عادت همیشگی برای سایر خریدهای اینترنتی شود. حال اگر افراد مراجعهکننده بدانند که بعد از ارسال سفارش کتاب حتی از نوع کمیابترین آن به بانک کتاب بیستک، در کمترین مدت، سفارشات را درِ منزل تحویل میگیرند، بیشک در ادامهی راه خرید خود، بانک کتاب بیستک را به فراموشی نخواهند سپرد.