گزیدهای از کتاب باغ رویان نشر ثالث از آن غروب خورشید را همچون حفرهای خونه در غرب و ابرهای در هم شده بارانی را چون برگ های سوزنی باقی نیم سوخته در شرق دیده بود ۵۳۰۷ روز میگذشت اما اگر روییدن آفتاب را شرط روز شدن میدانست هنوز به روز بر می آمده بود همزمان که گام ها را می شمرد میکوشید به یاد بیاورد پیرامونش فراخ بود و ناآشنا یادآوری پهنه ای سنگلاخ بود یاد ها پیرامون ذهنش نبودند در پیچ و تاب دالان های تودرتو مانده و خشکیده بودند گویی به خوابی ابدی رفته بودند توبره اش گرده چپش را پوشانده و شانه اش را خوانده بود اگر چشمی از دور بر پیکره اشک می گذشت یا بوی چرک مورد توبه اش را که جز دفترچه ای کهنه لیوانی لب پریده و چند دانه سیب نخورده و شاید یکی نیم خورده در آن جا نداشت می دید از او می گریخت یا سنگریزه و کلوخ و اگر به دستش نمی آمد مضحکه و متلکی نثارش میکرد س کهک بالا کرد روبرو دریای سرد خاک بود و خار نمدار بیابان سر که گرداند شبح دیوار بلند و سیمهای خاردار رو کرد به بیابان یقه نخنمای کتش را با یک دست زیر گردن گرفت سوز از لای و لوی پارگیها و نازکی پیراهن شندره اش تو می زد و تنش سوزن سوزن میشد چنین شبی نیم شبی را در خیال ها و تصورهایش نداشت چشم هایش گرم نشده بی هیچ فکر و امید تنها به حکم طبیعت یا قانونی که چشم بستن و باز کردن ارادی را به عادت بدل کرده بود نامش را که در سالن ها و راهروهای بند پیچید و به او رسید شنیده بود و خود را بر حلقه چشم های حیران و گونه های لرزان دیده بود نامش را پیوسته به آزادی خواندند آزادی زنجیر شد به نامش و جرنگ جرنگ در گوش ها صدا کرد مهرداد و آزادی در حلقه ی اطرافیان این پرسش تا پشت لبها آمده بود و برای برخی تا پشت پلکها که سرانجام آن ملاقات های ستوده و رفت و آمدهای چند باره اش به بند و بیرون بند برای رهانیدن مهرداد بوده ستوده را فقط به ستوده واری می شناختند هر زندانی که او را دیده بود یا ندیده بود امضایش را پای آخرین برگه ها اعتراف یا انکار و برگه های پیش دست قاضی و دادستان دیده و شناخته بود به نام امضا میکرد سین دندانه وار و قوسی که موج وار بالا می آمد و می شکست و می نشست زیر سین ابایی از دیده و شناخته شدن نداشت درجه و مقام و نسبش را حدس میزند و روایت های خرد و درشت می ساختند که بعضی را خودش می شنید و از آنها اسباب خنده می ساخت اگر نیمه شب را نه فردا روز که همان شب می دانست خط و نشان ها و رد نگاه های ستوده را هنوز با خود داشت گفته بود پا که بیرون گذاشتی راهت مستقیم است چپ و راستت یادت هست این می شود مستقیم راست شکمت را بگیر و برو مراقب تاریکی باش تو که عادت داری مراقب زیر پایت باش تو به درد من نمی خوری به کارم می آیی خوشت بیاید یا نیاید حالا که آمده ای فکر نکن معتبر شده ای برایمان مفیدی دعا به جان برادرت بکن زنده بماند هم تو در آرامشی و هم من آرام می گیرم می رسی به ریل قطار گوش ات با من است همکاری نکردی شاید هم نمی دانی اصلا می روی که بدانی دوره هردمبیل گذشته مملکت زیر شکمی اداره نمی شود وقتت را تلف نکن به مونس فکر کن رسیدی به ریل قطار چیزی تا جاده نمانده پس نه جپ می روی نه راست مستقیم حتی مونس را بعد دو سال پیش رویش نشانده بودند در اتاقی که می شد به آن اتاق گفت میز رومیزی تور داشت دیوار قاب منظره ای پنجره و آینه ای بر دیوار از آینه حذر کرده بود نشسته بود روی صندلی چوبی باریک و خبر از ملاقات نداشت ستوده گفته بود فکرش را نمی کردی باز چشم در چشم شویم به خیالت بازنشسته شده ام تا شما هستید ما هم هستیم شده ایم مربی مهد حالا چرا بدعنقی خوب پذیرایی نشدی کیانی نامی را صدا کرده و گفته بود شربت و شیرینی بیاورند سوزی بر جانش نشست شمارش قدمهایش را به غریزه ادامه داد سایه دیوار هنوز در جا بود به پیش نمی کشید خبر آزادی هنوز به مرکز اعصاب و مهرت هایش نرسیده بود ستوده فرقی با روزهای اول نداشت یک در میان چهره عوض می کرد به روزهایی که او را با کفش های ورنی قهوه ای و شلوار خاکستری میدید بیشتر امید داشت روزهای صراحت و شبهای خشونت را ترجیح میداد پیش خود دانسته بود ستوده از تماشا آدمهای اهل حساب و کتاب است با خودش هم معامله میکند و هر روز صبح تا تکلیف هایش را میآورد لباسش را با صدایش کفشش را با مشقش و دستش را با عطرش هماهنگ میکند که مشکل روانی و شلوار خاکستری می شد دستی که با ضربه پشتش بکوبد و بعد سرش را محکم به زیر بکشد و حکم به دیدن انگشت لهیده پایش بدهد
نویسنده: جواد ماه زاده
بانک کتاب بیستک خرید آنلاین کتاب باغ رویان نشر ثالث از سری کتابهای ادبی و داستانی به شما علاقه مندان پیشنهاد می کند
گاهی اوقات تجربهی یک بار خرید از بانک کتابی با مزایای ویژه میتواند مسبب عادت همیشگی برای سایر خریدهای اینترنتی شود. حال اگر افراد مراجعهکننده بدانند که بعد از ارسال سفارش کتاب حتی از نوع کمیابترین آن به بانک کتاب بیستک، در کمترین مدت، سفارشات را درِ منزل تحویل میگیرند، بیشک در ادامهی راه خرید خود، بانک کتاب بیستک را به فراموشی نخواهند سپرد.