بانک کتاب بیستک - فروش کتاب های کمک درسی

بیستک

پیشنهاد بیستک کتاب

محصولات مشابه

اشتیاق نشر مروارید

دسته: ادبیات و داستانی کد کالا: 10623 بازدید: 1,059 بار وضعیت: موجود نیست

نویسنده: جمعی از نویسندگان و ترجمه: آذر عالی پور انتشارات مروارید

کتاب اشتیاق از مجموعه کتاب‌های انتشارات مروارید می باشد در بخش ابتدایی کتاب آمده است. دومین مرد را که کشت دستگیرش کردند پلیس هیچ وقت قتل را به او نسبت نداد بنابراین مقدر شد که قربانی توی قبرش بخوابد و هیچ کس هم رسما تاوان آنچه را به سر او آمده بود ندهد قربانی جوان کوتاه قد و قوی هیکلی بود که سیزر متیوز درکوچه نورت ایست که فقط دو بلوک از خانه پدر و مادر طرف فاصله داشت او را با تیر زد مرگ او به خاطر زنی بود که در واقع عاشق مرد سومی شده بود تا حدی می شد گفت که انگار بر اساس دفاتر پلیس سیزر یک نفر را آزادانه کشته و قسر در رفته است. هفت ماه بعد از چاقو زدن به مرد دوم یعنی جوان ۲۲ ساله که موهایش پیش از موعد سفید شده بود و در عمرش فقط شش بار جرأت کرده بود پایش را از ساوت ایست بیرون بگذارد سیزر به اتهام قتل غیر عمد محاکمه شد در بیشتر جلسات دادگاه سیزر فقط از اسم اولین مقتول پرسی ویمت یا پسر طلایی را به یاد می آورد نامه دومی آنتوان استادرد را که همه در جریان دادرسی مدام حرفش را میزدند از وقتی سیزر در ۱۶ سالگی یعنی حدود ۱۴ سال پیش از خانه پدری برای همیشه رفته بود روزگار باهاش بد تا کرده بود اما خودش در حق خودش بیشتر از اینها بد کرده بود. بنابراین در طول محاکمه به دلیل سنگینی همه مصیبت هایی که سرش آمده بود و به خاطر اینکه ماه ها توی این آشغالدانی و آن آشغالدانی قایم شده بود همیشه خودش نبود و بیشتر وقتا فکر می کرد در واقع به خاطر کشتن پسر طلایی یا اولین مقبول آنجا است. دیوانه نبود ولی در سه قدمی آن بود این چیزی بود که دوست دختر قدیمیش ایون میلر گه گاه به شوخی در مورد رفتارش می گفت در طول جلسات دادگاه گاهی فکر می کردیم آنتوان حرامزاده ی لعنتی دیگر کیست پس پرسی کجاست. فقط وقتی قاضی او را به هفت سال زندان در لورتون زندان ایالتی ویرجینیا محکوم کرد قضایا دوباره تا حدی برایش روشن شدن و در آن لحظات آخر و قبل از اینکه او را از دادگاه ببرند آنتوان را دید که بیرون کلوپ شبانه پرایم پراپرتی روی زمین افتاده و خون از سینه اش مثل نفتی که از چاهی پر و پیمان فوران کند بیرون می زد. سیزر تمامش را به یاد آورد توی پیاده رو نشسته بود مشروب سرش را به دروار انداخته بود. دوستانش التماسش می کردند که فرار کند صدای موسیقی از در باز کلوپ سرریز می‌کرد و دامب و دامب توی کلش کوبیده می‌شد. در چند قدمی آنتوان نشسته بود و اگر پیش می آمد باز هم به خاطر یک نخ سیگار آدم میکشت ایوان می گفت تو اینی دیگه عزیزم به قدری به دیوونگی نزدیکی که میتونه لمست کنه. این را ایوان می‌گفت که معتقد بود زندگی یعنی بدبختی و فکر می‌کرد خوشبختی بزرگترین حیله ایی است که خداوند اختراع کرده حیوان میلر آخر خط منتظر سیزر بود. سیزر با شهرتی حاضر آماده به لورتون آمد چون مالتری ویلسون و تونی کتدرال که هردو قاتلینی بودند که به جرم قتل عمد در زندان بودن و مقدر شده بود که همانجا بمیرند او را از روزهایی که در نورت وست و نورت ایست بود می‌شناختند آن دو تقریباً گردن کلفت ترین زندانیانی بودند که آن روزها میشد توی لورتون پیدا کرد زندانبان ها به لورتون می گفتند خانه مالتری و کتدرال به گوش همه رساندند که سیزر آدم خوبی است و تحت حمایت خوردن بیسکوییت هایش یا با او.. کردن خطری ندارد. کمتر از یک هفته بعد از آمدن سیزر کتدرال پرسید که از همسلولیش خوشش می‌آید یا نه سیزر هیچ وقت زندان نرفته بود ولی پنج روزی را در بازداشتگاهی ایالتی گذرانده بود البته بدون احتساب مدتی که پیش از محاکمه و بعد از آن در بازداشتگاه بود. آنها سر شام کنار هم نشسته بودن و هیچ کدام به دیگری نگاه نمی کرد. مالتری روبرویشان نشسته بود. کتدرال در عرض سه دقیقه غذایش را تمام کرد ولی سیزر همیشه کلی طولش می‌داد تا غذایش را بخورد. مادرش او را طوری بار آورده بود که غذا را حسابی می جوید. میخوای وقتی پیر شدی فقط فرنی بخوری مامان من عاشق فرنیم وقتی مجبور شدی هر روز و تا دم مرگت فقط فرنی بخوری دیگه اینو نمی گی. سیزر در مورد هم سلولیش که با او هنوز روی هم رفته هزار کلمه بیشتر صحبت نکرده بود گفت به نظر من آدم بدی نمیاد مادر سیزر پیش از آن که ببیند پسرش به چه روزی افتاده مرده بود. مالتری گفت تختی رو که میخواستی گرفتی همون طبقه‌ای که میخواستی او کنار یکی از دوتا رفیقه اش نشسته بود. همان که تازگی رو کرده بود. رفیقه داشت با غذایش بازی بازی می کرد کاری که مالتری قبلاً در این مورد به او تذکر داده بود این رفیقه خانواده داشت زن و سه تا بچه اما زن و بچه هایش هیچ وقت به ملاقاتش نمی آمدند سیزر هم هیچ وقت ملاقاتی نداشت. ای همچین سیزر تخت طبقه بالا را گرفته بود چون هم سلولی اش قبل از او توی تخت طبقه پایین جا خوش کرده بود. خرس پلاستیکی کوچولوی کوچیکترین بچه از روی تختی که از یکی از پایه های فلزی تخت آویزان بود تاب می‌خورد. پایینی بالایی همش از یه قماشه. کتدرال خم شد طرف سیزر و با ناخنی که نوکش را تیز و به اندازه دو سانتی متر و نیم بلندش کرده بود گوشت مرغ را از لای دندانهایش بیرون کشید و گفت گوش کن مرد حتی اگر طبقه بالایی رو دوست داری باید بخاطر طبقه پایینی بشاشی به هیکلش و فقط واسه اینکه حالش کنی کی رییسه. بهش بفهمون که میتونی یه چاقو تو این قلب صاحاب مردش فرو کنی بعد رو تو بکن اون ور شامتو بخور و پشت بندش هم دسرت رو...
گاهی اوقات تجربه‌ی یک بار خرید از بانک کتابی با مزایای ویژه می‌تواند مسبب عادت همیشگی برای سایر خریدهای اینترنتی شود. حال اگر افراد مراجعه‌کننده بدانند که بعد از ارسال سفارش کتاب حتی از نوع کمیاب‌ترین آن به بانک کتاب بیستک، در کمترین مدت، سفارشات را درِ منزل تحویل می‌گیرند، بی‌شک در ادامه‌ی راه خرید خود، بانک کتاب بیستک را به فراموشی نخواهند سپرد.