بانک کتاب بیستک - فروش کتاب های کمک درسی

بیستک

پیشنهاد بیستک کتاب

محصولات مشابه

قوچ نشر چشمه

دسته: ادبیات و داستانی کد کالا: 6898 بازدید: 1,108 بار وضعیت: موجود نیست

کتاب قوچ انتشارات چشمه

گزیده ای از کتاب قوچ نشر چشمه  داستانی از کلافگی بچه های شرق تهران اگه قرار بود همه ی قروقضایای اون دو روز بشه یه رمانی فیلمی چیزی باید از صحنه ای شروع میشد که خون حسام داره آردهای کف دزاشیب رو میشوره میبره پایین و خاله مهری داره با کیف رگباری میزنه تو کله راننده کامیون یا باید از جایی شروع می شود که دارم سر سمیرا عر میزنم نگه داره و بعدش وسط نیایش پیاده میشم در پاترول نقره‌ای رو محکم می کوبم به هم و عین خرس تیر خورده خودم رو لک لک میکشم طرف پایین و فردا ظهرش باکا های عاشورا آش میرسم دلم خونه بابک تو چهارراه پاریز یا از اون روزی که یارو از آگاهی زنگ زده بود خونمون آدرس تیمارستان تو قیامدشت رو میداد و من خودم میدونستم وسط بیابان ها کنار اون گاوداری هست و یک قرون ته جیبم نبود که بخوام حواله شم اون سمت‌ها چون بخوام نخوام یه جورهایی سر قضیه اون دو روز اونجا ها بنده ولی امروز صبح من اصلاً حالیم نبود قضیه هم تو کار که بخوام ببینم باز بوی کثافت کدوم چاهی پیچیده تو کاروبارم و اینها داستان یه طوری بود که حتی پیروزی هم تو چشم من بود با اون اوضاع شیش و هشتش انگار یه بمب اسمی خورده باشه وسط چهارراه کوکا و همه ساختمان‌ها رو همینجوری تیغ ریخته باشه پایین گله به گله خیابان شده بود آوار آجر و تیر آهن و سیمان تن داشتن پیروزی را با تمام بستنی فروشی ها و پادگان هایش خراب می‌کردند واسه تعریض و این حرف‌ها اون وقت من عین خیالم هم نبود راستش اگه قرار بود اون موقع به چیزی فکر کنم باید به آل استار های سفید سمیرا فکرمیکردم که اون بار خون انگشتش لک لک پاشیده بود روش یا باید به این فکر میکردم که چطوری تو اون هیرویر چرت بزنم همه مرگ این بود هم داشتم از غصه دق میکردم هم دندونم درد میکرد هم گرسنه بود هم سر و صدا داشت دیوونم میکرد همه چیز راننده هم که چپ و راست وسط شروورهای رادیو بوی گند دهنش رو ول می داد طرف من از خود میدان امام حسین فلکه ضد هبود تا رسیده بودیم پشت ترافیک چهارصددستگاه هیچکس هم بهش محل نداده بود حتی وقتی م با شعور بازی در آورده بود ببیند حدود وینستون ش اذیتمون میکنه یا نه این عقب یک کله موکتیه بود که تبلت گرفته بود دستش رفته بود تو عالم انگری بردز یه زن و شوهر نشسته بودم کنارش که میخورد قهوه باشند با هم زنتون سرمای سگ کشت شیشه رو داده بود پایین صورتش رو گرفته بود تو باد شوهر هم تا کمر رفته بود تو بازی پسره ببینه خوک موک ها رو چه جوری نفله میکنه یکی سر صبحی داشت رادیو خودش را ریش ریش میکرد واسه شنوندگان عزیز و صدای بوق خیابون رو برداشته بود و من میخ کرده بودم رو پلکام که بلکه هم باز شه اگه پیاده نمیشدم و یا رو میخواست همینطور یه تک در مورد رانندگی زن ها و نامردی سرباز های راهنمایی و چاله وسط خیابون و اینها حرف بزنه حتماً بالا می آوردم رو تاکسیمتر من هم با اون صندلی کثافتش که بوی بهمن موشی و استفراغ بچه میداد دو سع دقیقه طول کشید بتونم لشم را جمع کنم و هزار تومن رو بندازم رو داشبورد و بکنم بیام پایین سوز که خورد تو سک و صورتم یکم حالم جا اومد کشیدن سمت پیاده رو برم طرف سه راه سلیمانیه سر چهارراهی جرثقیل هزار متری داشت عقب و جلو میکرد به پیچ بر تو کارگاه اتوبان ملت هم که خوشحال اومده بودن چسبانده بودند پشت یارو دستشون رو گذاشته بودن رو بوق بجنب تا مگسی نشدیم چند تا بچه دبیرستانی همون بغل وایساده بودن بالا پایین پریدن سرکارگر را سیر می کردند رسمی رفتن یا رو سر ماشینها داد میزد یه تکونی بخورن جرثقیلی بتونه دور بگیره جا کن تو خاکی ولی راننده ها نه جاش رو داشتن بگیرن عقب نه خیالش رو عجیب دلم می خواست دیگه مردی که راننده جرثقیل ه رو بگیرم حوالش کنم بریدگی سر پیچک که دو رو بزن و قال قضیه رو بکنه و بره بعد هم یکی اردنگی هرونو نهایی بکنم که وایسادن واسه تماشا و بفرستم شون پی کارو زندگی که راه باز بشه از اون زیر پایی بود که تا نیم ساعت دیگه هم تموم نمیشد از اون سیرک هایی که فقط تو پیروزی می‌شد دید
نویسنده: مهدی اسدزاده
 بانک کتاب بیستک خرید آنلاین کتاب ادبی قوچ نشر چشمه را به شما توصیه می کند
گاهی اوقات تجربه‌ی یک بار خرید از بانک کتابی با مزایای ویژه می‌تواند مسبب عادت همیشگی برای سایر خریدهای اینترنتی شود. حال اگر افراد مراجعه‌کننده بدانند که بعد از ارسال سفارش کتاب حتی از نوع کمیاب‌ترین آن به بانک کتاب بیستک، در کمترین مدت، سفارشات را درِ منزل تحویل می‌گیرند، بی‌شک در ادامه‌ی راه خرید خود، بانک کتاب بیستک را به فراموشی نخواهند سپرد.