بانک کتاب بیستک - فروش کتاب های کمک درسی

بیستک

پیشنهاد بیستک کتاب

محصولات مشابه

نخل نشر معین

دسته: ادبیات و داستانی کد کالا: 6924 بازدید: 1,233 بار وضعیت: موجود نیست

مولف هوشنگ مرادی کرمانی انتشارات معین

گزیده ای از کتاب نخل نشر معین درویش آمد خضر آمد خبر خیلی زود مثل باد توی آبادی پیچیده دهان به دهان گشت و گوش به گوش رسید پیش از همه عزیزالله درویش را دید داشت پشت بام را کاهگل می کرد که چشمش به راه باریک سفید و مارپیچ دامنه کوه افتاد در بیش از کوه سرازیر شده بود توی راه بود عزیزالله لکه ای سبز دید که توی راه آرام‌آرام می خزید و از کوه پایین می آمد آسمان صاف و پاک بود و خورشید داغ روشن بر کوه و دشت و درخت می تابید عزیزالله دست راستش را که غرق گل بود بالای ابروهاش گرفت روی چشم هایش سایه کرد چشم هایش را تنگ کرد و به را خیره شد درویش را دید که خوشم می آمد درویش را از دور میشد شناخت مثل همیشه پیراهنی سبز بلند تا پشت پاهایش پوشیده بود کشکولی به دست تبرزینی بر شانه و توبره ای به پشت داشت عزیزالله از روی با مزدا زد آهای علی اصغر درویش آمد خضر آمد علی اصغر پسر عزیز الله پایین بام کاهگل ها را با بیل به هم می‌زد و تو استانبولی میریخت صدای پدرش را شنید بیل را به دیوار تکیه داد و از نردبام بالا رفت درویش را دید دست گذاشت بغل گوشش و داد کشید خوش آمدید خضر سلام خزر با صدا را برد و به گوش درویش رساند علی اصغر سرش را چرخاند طرف آبادی درویش آمد خضر آمد دارد می آید توی راه است صدایش از دور به گوشم را در سید مراد تو کوچه بود داشت گل ختمی می چید و می ریخت توی دامنش بوته ختمی از شکاف چینه درآمده بود گل های ریز و بنفش داشت مراد صدا را شنید و تو کوچه دقیق درویش آمد خضر آمد از کوه سرازیر شده از چشم گذشته حسین و احمد و حجت داشتند توی کوچه گردو بازی میکردند مراد رسید شتابان بچه ها درویش آمد خضر آمد از چنار سوخته گذشته از چشمه رد شده پشت خانه عزیزالله رسیده بچه ها گردو هایی را که روی زمین چیده بودند برداشتند و به طرف خانه عزیزالله دویدند خوشحال اهای درویش آمده خضر آمده بین راه به میدانگاه آبادی رسیدند محمدحسین آهنگر کنار میدانگاه داشت است ایران علمی کرد پای است را رها کرد و سر چکش را گذاشت زمین به شاگردش که دهانه اسب را محکم گرفته بود و حواسش پیش بچه ها بود گفت حواست را جمع کن رضا کجا را نگاه می کنی ‌ها را استاد دارند می‌دوند و داد می زنند که درویش آمده خضر آمده آمده که آمده کارت را بکن بزار دهانه است را رها کرد و دنبال بچه ها دوید کجا وقتی برگشتیم نمی‌دانم و تو درویش آمد از کوچه ها گذشت از زیر درخت ها رد شد آرام می گذشت بچه ها اطرافش را گرفته بودند چند تا جلو می‌رفتند و بقیه پشت سر و دو سویش پا به پاش قدم برمی داشتند مردها و زنها از سر چینه و دیوار باغ ها و خانه ها سرک می کشیدند سلام خضر خوش آمدی سلام بر شما بچه ها پچ پچ می کردند و خوشحال بودند درویش پیر بود و خسته ریش بلند و سفید موهای بلند و سفید مثل برف روی گردن و شانه ها و سینه‌اش ریخته بود و چهره‌اش قهوه‌ای و آفتاب سوخته و چروکیده بود کشکول تو دستش می لرزید هر کس چیزی ازش می‌پرسید چه حال چه خبر خیلی وقت است که پیدات نیست از راه دور آمدی نه آفتاب داغ بود نه مغزت را می سوزاند فشنهای گرسنه‌ای غربی سر تکان میداد حال حرف زدن نداشت ابروهایش را بالا و پایین می کرد لبهایش خشک بود و داغمه بسته ابروهایش سفید بود و بلند و افتاده بود روی موهای سوخته و چشمهای کم سو و غبار گرفته از بچه‌ها به جای او جواب می دادند بله راه دور بود سایه نبود تا چشم کار می‌کرد شن بود و شن تله های شنی و کوه های بلند و سنگین و درویش آرام گفت از کوه سرازیر شدن چشم که به دار و درخت و بین آبادی افتاد دلم روشن شد های....های پیر شدن پیر پیر شدن بس که راه رفتم و شنیدم و خشکی نصدای بعد ابرهای و نه صدای نی چوپانی نسیم صبح آمد راه افتادم سپیده توی راه بودم اول راه
نویسنده: هوشنگ مرادی کرمانی
 بانک کتاب بیستک خرید آنلاین کتاب ادبی نخل نشر معین را به شما توصیه می کند
گاهی اوقات تجربه‌ی یک بار خرید از بانک کتابی با مزایای ویژه می‌تواند مسبب عادت همیشگی برای سایر خریدهای اینترنتی شود. حال اگر افراد مراجعه‌کننده بدانند که بعد از ارسال سفارش کتاب حتی از نوع کمیاب‌ترین آن به بانک کتاب بیستک، در کمترین مدت، سفارشات را درِ منزل تحویل می‌گیرند، بی‌شک در ادامه‌ی راه خرید خود، بانک کتاب بیستک را به فراموشی نخواهند سپرد.