بانک کتاب بیستک - فروش کتاب های کمک درسی

بیستک

پیشنهاد بیستک کتاب

محصولات مشابه

شاخ نشر چشمه

دسته: ادبیات و داستانی کد کالا: 7014 بازدید: 1,152 بار وضعیت: موجود نیست

مولف پیمان هوشمند زاده انتشارات چشمه

گزیده ای از کتاب شاه نشر چشمه  سرباز ها در شب چه می کنند زن ها را کچل نمی‌کنند شبمان هم اینطوری شروع شد به خوبی و خوشی با هره و کره از غروب همین طور رفت و برگشتی متلک های تکراری ما را رد و بدل می کردیم به عشقته شب تاریک شد سنگر بالا را صفا دادیم از چراغ اول به بعد دیگر همینطور حرف توی حرف بود که می آمد و می پیچیم خوب که گل انداخت کار به درختم کشید از درخت گفتیم دوستکامی هم از دختره همین طور در و تخته می‌کردیم و می‌رفتیم جلو این طور وقت تاکسی پابند حرفش نیست همه سعی می‌کردند یک جوری همه چیز به خوبی و خوشی تمام شود در کل وقتی که بابتش غرق شد نشسته بودیم پای علاالدین با اینحال سیاه معلوم نشد روی چه حسابی پست یک را به حساب خودش زد سنگر دستی بزرگی داشتیم بالای نیمچه تپه ای که از چهار طرف افق داشته سایبان زپرتی هم زده بودیم بالای سرمان با چهار تا دسته بیل و چندتایی گونی نیم‌متری کنده بودیم و یک ردیف گونی هم چیده بودیم دورتادورش همین که ایرادی نمی گرفتند بسته بود این چند ماهی که آنجا بودیم نه کسی را دیدی من کسی ما را به چه دردمان می‌خورد دو ردیف اما سنگر اصلی مان آن پایین پشت بود جای ردیفی بود ما که حال میکردیم چندتایی پوستر هم از سلطان و کاردرست های پرسپولیس چسبانده بودیم به دیوارش درش را با پتو گرفته بودیم همین پتوهای سربازی طاقچه کوچکی هم داشت که چرت و پرت ها را می ریختیم توش دم غروب به شام رسید تازه سیا رویکرد نگذره از ستوان سوراخی زمینه ها گرفته این پست بودن و بالای تپه یک خاکی هوا کرده بود که بیا و ببین سیا دوید بیرون داد زد بپوشم گفتم نه ستوانه تویوتای گل مالی شده اش را شناختم گاهی می آمد به سیا سر میزد گهگاهی هم سیا می رفت ولی بیشتر ستوان بود که آویزان ما می‌شد پایه تپه که رسید سیاه همین طور با پیژامه رفت پای ماشین یک چیزهایی به تخمش نبود ولی به یک چیزهایی هم گیر می داد گیر الکی ستوان پیاده نشد سندهاز همان جا توی ماشین دست تکان داد که یعنی سلام سری تکان دادم که یعنی علیک همین هم به سرش زیاد بود تا تحویلش می گرفتی پررو می شد دو سه دقیقه ای گپ می‌زدند و بعد هم گازش را گرفتند و چرت زیاد می‌گفتند چرت کلفت نگو چیزی هم گذشته کف دست هشت که بعد سیا دم غروبی رو کرد گفتم چند گفت هیچ دوزار هم  نگرفت راست یا دروغ مهمانمان کرده بود با هم به دبستانی داشتند که سر در نمی آوردم زیاد باهاش حال نمی کردم به بچه سوسول میزد روراست یکمی از این زمینی ها می ترسیدم که ترسم حال نمی کردم هیچکدامشان اطمینان نداشتم سه سوت آدم می‌فروختند دم پریشان نبودی بهتر بود ولی سیا عین خیالش نبود با همه زرتی دمخور می‌شد آدم گرمی بود فقط موقع پست دادن یک جوری به یک بهانه‌ای همچین درت میمالید که دو روز بعد تازه حالیت می شد میگفت فوق اضافه می خوریم دیگه از این بدتر بدم نمی گفت حالا بیست و هشت ماه یا سی ماه فرقی نمی کرد آن هم حالا که جنگ تمام شده بود بگین گیری دیگر خیالمان تخت بود که خبری نمی‌شود نانمان را می‌دادند جانمان هم که سر جاش بود چی از این بهتر به قول سیا یک چیزی هم باید دست می دادیم که رد مان نکنند چند هفته قبل از موزه کناری ما گرفته بودند اینطور که چطور گرفتند بماند آخرش اینکه یکی شان گردن میگیرد که سرجمع یک ماه به خیکش می بندند گفتم والله مفته سیا  می گفت پارتی هم داشته یکی شان را از اول خدمت می شناخت گاهی پیاده می رفت سری بهشان می زد گاهی که کم می آورد از هیچی بهتر بود یکی دو کیلومتری با ما فاصله داشتند ولی باز هم نزدیکترین آدمیزاد به ما به حساب می آمدند ۱۰ و ۱۱ شب بود که شروع کردیم کف سنگر توپ کردیم و کیسه های مان را هم آوردیم بالا چیدیم پشتمان که راحت لب بدهیم دورتادور را هم سیاه آب پاشید که بوی خاک بزند بالا علاءالدین را گذاشتیم وسط زودتر روشنش کردیم که بو ندهد چای را گذاشتیم و آنها را بردیم و چیدیم کنار چراغ پست شب نداشتیم ولی بی سیم را روشن کردیم با صدای کم به هوای اینکه شاید دختر بیاید روی خط اگر می آمد بهترین وقت بود برای لاس زدن که شانس سیا پیدایش نشد شانس من بود حتماً می‌آمد
نویسنده: پیمان هوشمندزاده
بانک کتاب بیستک خرید آنلاین کتاب ادبی شاخ نشر چشمه را به شما توصیه می کند
گاهی اوقات تجربه‌ی یک بار خرید از بانک کتابی با مزایای ویژه می‌تواند مسبب عادت همیشگی برای سایر خریدهای اینترنتی شود. حال اگر افراد مراجعه‌کننده بدانند که بعد از ارسال سفارش کتاب حتی از نوع کمیاب‌ترین آن به بانک کتاب بیستک، در کمترین مدت، سفارشات را درِ منزل تحویل می‌گیرند، بی‌شک در ادامه‌ی راه خرید خود، بانک کتاب بیستک را به فراموشی نخواهند سپرد.