بانک کتاب بیستک - فروش کتاب های کمک درسی

بیستک

پیشنهاد بیستک کتاب

محصولات مشابه

سحر نشر علی

دسته: ادبیات و داستانی کد کالا: 7334 بازدید: 1,009 بار وضعیت: موجود نیست

کتاب سحر انتشارات علی

عنوان: خرید کتاب سحر انتشارات علی
 کتاب سحر از مجموعه انتشارات علی می باشد که در بخش ابتدایی کتاب آمده است. هیچکس لحظه ای را که به دنیا می‌آید به یاد ندارد ولی وقتی در کار یا زندگی به چیزی می رسد که برایش عزیز و کمی غیر قابل دست یافتن از با خود فکر می‌کند که دوباره به دنیا آمده است. حالا این کار ممکن است برای هر کسی به شکل اتفاق بیفتد ولی از حاجی که به مکه رفته می پرسند چه حال و حسی داری. می گوید فکر می کنم تازه به دنیا آمده ام به کسی که با ماشین تصادف می‌کند و دوباره بعد از مدتها سراپا می شود می گویند چه احساسی داری می گوید فکر می کنم خداوند دوباره به من جانی تازه داده. تمام این حرفا را زدم تا بگویم لحظه‌ای که اسمم را در روزنامه دیدم از خوشحالی بدون اینکه به اطراف توجهی داشته باشند جیغ بلندی کشیدم. صدایم به قدری بلند بود که نصف جمعیتی که آنجا جمع شده بودند تا بفهمند در چه رشته ای و کجا قبول شده اند با جیغ من سر برگرداندند. عده ای سر تکان می دادند و عده‌ای هم می خندیدن بدون هیچگونه شرمی که مادرم همیشه آن را به من گوشزد می‌کرد سریع روزنامه را تا زدم و آنرا درون کیفم جا دادم و با سرعت به سمت خانه به راه افتادم. در حال رفتن به سوی خانه کم کم گام هایم آرام آرام تر شد و حالت طبیعی به خود گرفت. یعنی هنوز نشاط اولیه را از دست نداده بودم. با خود فکر میکردم اگر مادرم بفهمد چه حالی پیدا می کند اگر بفهمد چه رشته ای قبول شده اند. آن هم من.... و با لبخند درحالی که میخواستم هم شادی ام را ابراز کنم و هم خودم را باور نداشتم گفتم به زودی به عنوان یه خانم دکتر شناخته خواهم شد. از خوشحالی دوباره روی هوا پریدم. چند خانم که چادر محلی به سر داشتن و از کنارم رد میشدن با تعجب برگشتند و مرا نگاه کردند و مثل همیشه نگاه افراد به کارها و رفتارم هیچ اهمیتی برایم نداشت به راهم ادامه دادم. در کل دختری آزاد با افکاری پسرانه بودم البته این آزادی را با آزادی های غیر اخلاقی اشتباه نمی‌گرفتم. هرچقدر مادرم خانم و باشخصیت بود و همیشه از رفتارم ایراد می‌گرفت و سعی در درست کردن اخلاق و رفتار من داشت من برعکس عمل می کردم. در کل دختری شیطان و فضول بودم. به سال‌های قبل برگشتم یک دفعه دنیا و هرچه در اطرافم بود رنگ عوض کرد. به دوران کودکی ام برگشته بودم. انگار همین دیروز بود که من از در و دیوار بالا می رفتم و به جای عروسک از تفنگ های مختلف برای کشتن دشمنان فرضی ام استفاده می‌کردم. پدرم سال ۶۷ شهید شد و من درست هشت ماه بعد به دنیا آمدم. همیشه از اینکه نتوانسته بودم در جنگ کاری انجام دهم و کمکی کنم تاسف میخوردم. مخصوصاً وقتی مادرم تعریف می کرد زنان همیشه پشت جبهه ها به شوهران و پسرانشان کمک می‌کردند. مادر و پدرم قبل از انقلاب با هم آشنا شده بودند. مادرم دکتر یکی از بیمارستان های اهواز بود و حالا من نباید کاری میکردم که باعث سرشکستگی او باشم. همان طور که به سمت خانه قدم میزدم با خودم زمزمه کردم. من باید توی زندگیم موفق بشم تا تمام سختی های مادرم را جبران کنم. به محض رسیدن به خانه گوشی تلفن را برداشته و با بیمارستان مادرم تماس گرفت. وقتی به مادرم خبر دادم که در دانشگاه قبول شدم خیلی خوشحال شد و گفت. باید جشن کوچیکی برگزار کنیم. عصر مادر زودتر از همیشه به خانه برگشت درحالیکه کیک کوچکی که در دست داشت می گرفتم گفتم. مامان اگر پدر بود این جشن بهتر نمیشد. مادرم مرا بوسید و به چشمهایم خیره شد و گفت. قول میدم الان هم پدرت فهمیده و خوشحاله. آن شب را با پدربزرگ و مادربزرگ و عموهایم جشن کوچکی گرفتی. مادرم به واسطه این که پزشک بودم توی بیمارستان کار می کرد هم مطب داشت از طرفی حقوق پدرم تا زمانی که ازدواج نکرده بود به ما تعلق می‌گرفت. به خاطر همین هیچ وقت از نظر مالی کمبودی را حس نمی کردم. چند شب بعد از جشن مادر به خاطر قبول شدن من در دانشگاه آزاد تهران آن هم در رشته پزشکی سوئیچ یک ماشین به من هدیه کرد. اوایل مهرماه هم با هماهنگی بیمارستان کارش را به تهران انتقال داده و مطبش را هم فروخت و با کمک پدر بزرگ مطبی در تهران خریداری نمود. گاهی اوقات تجربه‌ی یک بار خرید کتاب از بانک کتابی با مزایای ویژه می‌تواند مسبب عادت همیشگی برای سایر خریدهای اینترنتی شود. حال اگر افراد مراجعه‌کننده بدانند که بعد از ارسال سفارش کتاب حتی از نوع کمیاب‌ترین آن به بانک کتاب بیستک، در کمترین مدت، سفارشات را درِ منزل تحویل می‌گیرند، بی‌شک در ادامه‌ی راه خرید خود، بانک کتاب بیستک را به فراموشی نخواهند سپرد.