عنوان: خرید کتاب بیگانه انتشارات نگاه
کتاب بیگانه از مجموعه کتابهای انتشارات نگاه می باشد که در بخش ابتدایی کتاب آمده است. مادرم امروز مرد. شاید هم دیروز نمیدانم تلگرامی به این مضمون از خانه سالمندان دریافت داشتم مادر درگذشت. تدفین فردا. همدردی عمیق. از تلگرام چیزی دستگیرم نشد شاید این واقعه دیروز اتفاق افتاده باشد. نوانخانه پیران در مارنگو در ۸۰ کیلومتری الجزیره بود. ساعت دو سوار اتوبوس خواهم شد و بعد از ظهر به آنجا خواهم رسید به این ترتیب می توانم شب را در کنار جاده بیدار بمانم و فردا عصر مراجعت کنند از رئیسم دو روز مرخصی تقاضا کردم که به علت چنین عذری نمی توانست آن را رد کند. با وجود این دلم راضی نبود تا به او گفتم تقصیر من نیست جوابی نداد و فکر کردم که لزومی نداشت این مطلب را به او میگفتم. در واقع من نمی بایست عذر تقصیر بخواهم وانگهی وظیفه ی او بود که به من تسلیت بگوید اما بدون تردید این کار را برای پس فردا گذاشته است که مرا با لباس عزا خواهد دید چون اکنون مثل این است که هنوز مادر من مرده است. ولی بعد از تدوین کار انجام یافته تلقی خواهد شد و همه چیز جنبه رسمی به خود خواهد گرفت. ساعت ۲ سوار اتوبوس شدن هوا خیلی گرم بود مطابق معمول غذا را در رستوران سلست خوردم. همه با من اظهار همدردی می کردند و سلست به من گفت. هیچ کس جای مادر را نمیگیرد. هنگامی که به راه افتادم همه دادم در بدرقم کردند کمی سراسیمه بودم چون لازم بود به منزله امانوئل بروم و کراوات سیاه و بازو بندش را به عاریه بگیرم آخر چند ماه پیش و عمویش را از دست داده بود. برای این که اتوبوس را از دست ندهم دویدم حتماً به علت این شتاب و این دویدم و سر و صدای ماشین و بوی بنزین و نور خورشید و انعکاسش روی جاده بود که چرتم گرفت کمابیش همه طول راه را خوابیدم. هنگامی که بیدار شدم به یک مرد نظامی چسبیده بودم نظامی به من خندید و پرسید آیا از راه دور می آیم جواب دادم بله برای اینکه چیز دیگری نگویم. نوانخانه در ۲ کیلومتری دهکده است این راه را پیاده رفتم. خواستم فورا مادرم را ببینم اما دربان گفت اول باید به مدیر رجوع کنم چون مدیر مشغول کار بود کمی صبر کردم همه این مدت دربان حرف زد و بالاخره مدیر را دیدم مرا در دفترش پذیرفت. پیرمرد ریزنقشی بود که نشانه لژیون دونور را به سینه داشت. با چشمان درخشانش مرا نگاه کرد دستم را فشرد و آن قدر آن را نگاه داشت که نمی دانستم چطور آن را در بیاورم. پرونده ای را نگاه کرده و من گفتم مادام مرسو سه سال پیش به اینجا وارد شد و شما تنها حامی او بودید. گمان کردم مرا سرزنش می کند. از این جهت خواستم توضیحاتی بدهم.بانک کتاب بيستک شما را به خواندن اين کتاب دعوت ميکند. بيستک کتاب امکان خريد اينترنتي کتاب کمک درسي و کتاب هاي عمومي رمان و داستان را با تخفيف و ارسال رايگان فراهم ميسازد. معمولا هيچ گزينهاي در کنار کيفيت کالاي اجناس يک فروشگاه به جز تخفيف، نميتواند سيلي از مشتريان را به سوي خود به راه بياندازد؛ بهخصوص اگر اين تخفيف مربوط به فعاليت خريد و فروش کتابکمک درسي و کنکوري باشد که نياز مبرم اين ماههاي پاياني سال براي بچههاي کنکوري است. در چنين وضعيتي نقش پُررنگ بانک کتابهايي همچون بانک کتاب بيستک، بسيار نمايان ميشود. بانک کتاب بيستک با تخفيفهاي فراوان و تنوع محصولات در جهت ايجاد آرامش براي دانشآموزان و کنکوريهاي عزيز شرايط ويژهرقم زده است.