بانک کتاب بیستک - فروش کتاب های کمک درسی

بیستک

پیشنهاد بیستک کتاب

محصولات مشابه

رایکا نشر شقایق

دسته: ادبیات و داستانی کد کالا: 7667 بازدید: 1,023 بار وضعیت: موجود نیست

نویسنده: فهیمه سلیمانی انتشارات شقایق

گزیده ای از کتاب رایکا نشر شقایق... با صدای ضربه ای که به درد خورد سرش را بالا آورد و به در نگریست بفرمایید در به آرامی باز شد دختری با صورتی ظریف و بینی قلمی و ابروهای بلند و خوش حالت داخل شد و روبروی او ایستاد رایکا به صندلی چرمی اش تکیه داد و در حالیکه خودنویس داخل دستش را تکان می‌داد به مغز سرش فشار آورد تا چهره دختر را به یاد آورد اما هرچه اندیشید بی نتیجه بود به همین خاطر بار دیگر به برگه های روی میز روبرویش خیره شد و با بی توجهی پرسید بفرمایید... امرتون دختر جوان من من کنان گفت ببخشید سرمدی هستم رزا سرمدی رایکا بی توجه به او باز هم کلماتی را روی کاغذهای روبرویش یادداشت کرد و پرسید اسم شما باید چیزی رو به یاد من بیاره دختر جوان با لحن آرام گفت بله من از امروز قراره به عنوان مترجم شرکت... رایکا سرش را بالا آورد و از پشت عینک کمی چشمهایش را ریز کرد و دقیق تر به صورت او نگریست اکنون به یاد می‌آورد که چهره او را کجا دیده است دو روز پیش در میان فرمهای درخواست کار نام او را دیده و از منشی اش خواسته بود تا با او تماس بگیرد او هم ساعتی بعد آمده و بعد از گفتگوی کوتاهی قرار بر این شده بود که از امروز به عنوان مترجم شرکت کار خود را شروع کند رایکا که از برخورد خود خجل شده بود از جا برخاست و با تواضع گفت بله بفرمایید خانم... اما هرچه به ذهنش فشار آورد نام او را به یاد نیاورد به همین خاطر لبخندی بر لب راند بله ببخشید لطفاً بفرمایید... سرمدی هستم اوه بله البته بفرمایید خانم سرمدی ظاهراً شما کاملا وقت شناس هستید رزا روی مبل چرمی رو به روی میز مدیرعامل لم داد و در حالی که یک پایش را روی پایه دیگر می انداخت به صورت جدی و بی حالت رایکا نگریست در نظر اول چهره او بیشتر شبیه مردان رومی بود صورتی استخوانی و بینی باریک و قلمی و لب و دهان کوچک و محکم بله او کاملا شبیه مردان رومی بود و برخلاف صورت ظریف و زیبایش جدیت خاصی داشت که با آن همه زیبایی هماهنگی نداشت رزا هنوز در افکار خود غرق بود که لحن ملایم رایکا او را به خود آورد متوجه عرایض بنده شدید خانم سرمدی رزا دستپاچه جواب داد بله بله آقای بهنود رایکا بی‌حوصله سری جنباند پس بفرمایید کارتون رو شروع کنید موفق باشید رزا از روی صندلی برخاست و گامی به سمت در اتاق برداشت اما لحظه‌ای بعد همان جا ایستاد او اصلاً متوجه نشده بود که باید برای انجام کارهایش به کدام اتاق برود و چه وظایفی را برعهده دارد با اعصابی در هم لب زیرینش را گزید و در دل نالید اه از همین الان دختر حواسپرتی جلوه می کنم دختر حواست کجاست با من بودید رزا سراسیمه به پشت سر نگریست و چشمان نگرانش را به صورت جدی و غیر قابل نفوذ رئیسش دوخت باید اعتراف می کرد که حواسش نبوده و متوجه توضیحات او نشده این بهترین راه ممکن بود به همین خاطر به سختی آب دهانش را فرو داد و گفت من من باید کجا برم رایکا عینک را از چشمانش جدا کرد و با دیدگان متعجب به او نگریست من چند دقیقه پیش... بله بله می دونم اما متاسفانه من... شما باید حواستون را بیشتر جمع کنید من دوست دارم کارمندانم حواسشون فقط به کار باشه اینجا فرصتی برای تکرار دوباره حرف نیست روزا به سختی بغضش را فرو داد در اولین حضورش در محل کار دختر سر به هوا و حواسپرتی به نظر آمده بود و اجازه داده بود مورد توبیخ قرار بگیرد اما به نظرش اشتباهش آنقدر جدی نبود که رئیسش اینگونه خصمانه او را مورد سرزنش قرار دهد به سختی جلوی ریزش اشکهایش را گرفت و با صدایی مرتعش و لرزان گفت 
نویسنده: فهیمه سلیمانی
 بانک کتاب بیستک خرید آنلاین کتاب رایکا نشر شقایق از سری کتاب های ادبی و داستانی به شما علاقه مندان پیشنهاد می کند