اتاق نشر روزگار

گزیده‌ای از کتاب ادبی اتاق نشر روزگار امروز پنج سالم شد دیشب که می رفتم تو کمد بخوابم چهار سالم بود ولی وقتی توی تاریکی تو رخت خواب بیدار شدم پنج سالم شده بود اجی مجی لاترجی قبل از سه سالم بود بعد دو بعد یک بعد صفر من منفی ساله هم بودم مامان خودش رو کش و قوس میده و میگه ها اون بالا تو بهشت یعنی منفی یه ساله منفی دو ساله منفی سه ساله بودم نه تا نیای این‌ پایین شماره ها شروع نمیشن از تو پنجره سقفی میدیدم که همیشه ناراحت بودی تا وقتی که بالاخره اومدم تو دلت راست میگی ماما روی تخت دراز میشه تا لامپ رو روشن کنه آقا لامپه یهو همه چی رو روشن میکنه درست همین موقع من چشمام رو می بندم بعد لای یکیشون را باز می‌کنم بعدم هر دو رو ماما بهم میگه آنقدر نشستم و گریه کردم که دیگه اشکی برام نمونده بود همین جور دراز کشیده بودم و ثانیه ها رو می شمردم من ازش می پرسم چند ثانیه مثلاً میلیون ها و میلیون ها نه دقیقاً چند ثانیه ماما میگه شمارش از دستم در رفته بعدش آرزو کردی و آرزو کردی و آرزو کردی تا وقتی دلت گنده شد پوزخند میزنه و میگه تا وقتی دیدم داری لگد میزنی به چی لگد میزدم معلومه به من همیشه از اینجا تا یه خورده خنده ام میگیره از اون تو هی بوم بوم ماما لباس خوابش رو میزنه بالا شکمش رو میپرونه با خودم گفتم جک دیگه داره پیداش میشه اولین اتفاق صبح روز بعد این بود که تو با چشمای باز سرخوردگی و افتادی رو قالیچه به خانم قالیچه نگاه می‌کنم با آن قرمزی ها و قهوه ای ها و سیاهی هاش که کج و معوج دور هم پیچیده ان یه لک هم هست که من موقع تولد اشتباهی انداخته ام روش به ماما میگم تو بندم را بریدی و من آزاد شدم و تبدیل به یه پسر شدم خوب راستش تو همون موقعش هم پسر بودی از روی تخت بلند میشه و میره سراغ ترموستات تا هوا رو گرم کنه فکر نکنم دیشب بعد از نه اومده باشه هر وقت میاد هوا یه جور دیگه ست از ماما چیزی نمیپرسم چون دوست نداره راجع به اون حرف بزنه خوب بگو ببینم آقای پنج ساله همین الان کادوت رو میخوای یا بعد از صبحانه چیه چیه اون میگه میدونم ذوق داری ولی یادت باشه نباید انگشت هات رو بجوی ممکن میکروبها دزدکی برن اون تو که مریضم کنن مثل اون وقتی که سه سالم بود و هی عق میزدم و اسهالی بودم ماما میگه حتی بدتر از اون میکروب ها میتونن باعث مرگت بشن که زودتر برگردم به بهشت هنوز که داری گازشون میزنی دستم رو میگیره و میکشه عقب ببخشید میشینم روی دست بده بازم بهم بگو آقای پنج ساله اون میگه خوب آقای پنج ساله الان یا بعد می‌پرم روی صندلی ننویی و ساعت رو میبینم که میگه الان ۷ و ۱۴ دقیقه است میتونم بدون اینکه خانم صندلی رو بگیرم روش اسکیت برم ولی به جاش شیرجه می زنم رو ملافه و اسکی رو یخ میرم کی کادوها باید باز شن هر دو جورش خوبه میخوای من برات انتخاب کنم ماما میپرسه نه من دیگه پنج سالمه خودم باید انتخاب کنم انگشتم دوباره رفت توی دهنم می کنم زیر بغلم و محکم نگهش میدارم من الان رو انتخاب می کنم اون یه چیزی از زیر بالش اش در میاره فکر کنم تمام شب هم اونجا قایم بوده یه لوله کاغذی که دورشون روبان بنفشه بسته است که مال هزار تا شکلاتیه که تو کریسمس گرفتیم بهم میگه آروم بازش کن گره شو وا می کنم و کاغذ رو از توش در میارم از پشتش پیداست که نقاشیه فقط با مداد سیاه رنگ نداره نمیدونم چیه بعد برش میگردونم منم عین تو آینه ولی بیشترم پیداست سرم و دستام و شونه هام با لباس خواب چرا چشم هام بسته ان ماما میگه چون خواب بودی تو چطوری تو خواب نقاشی میکشی نه من بیدار بودم دیروز و پریروز و پس پریروز صبح زود چراغ رو روشن کردم و کشیدمت یهو لبخندش میره چی شده جک دوستش نداری نه آخه... وقتی تو روشن بوده ای من خاموش بوده ام خب نمیتونستم وقتی بیداری بکشمت دیگه اینجوری که اسمش سورپریز نبود بود ماما صبر میکنه فکر میکردم از سورپریز خوشت میاد دوست دارم سورپریز رو ولی به شرطی که خودم بدونم یه خورده میخنده میرم رو صندلی ننویی تا از تو گربه روی قفسه یه سوزن بردارم منهای یک سوزن دیگه یعنی دیگه هیچی از پنج تا سوزن مون نیمونه قبلاً شیش تا بودن ولی بعد یکیشون گم شد...
نویسنده: اما داناهیو
 مترجم: علی‌ منصوری 
بانک کتاب بیستک خرید آنلاین کتاب ادبی اتاق نشر روزگار را به شما علاقه مندان پیشنهاد می کند
گاهی اوقات تجربه‌ی یک بار خرید از بانک کتابی با مزایای ویژه می‌تواند مسبب عادت همیشگی برای سایر خریدهای اینترنتی شود. حال اگر افراد مراجعه‌کننده بدانند که بعد از ارسال سفارش کتاب حتی از نوع کمیاب‌ترین آن به بانک کتاب بیستک، در کمترین مدت، سفارشات را درِ منزل تحویل می‌گیرند، بی‌شک در ادامه‌ی راه خرید خود، بانک کتاب بیستک را به فراموشی نخواهند سپرد.