بانک کتاب بیستک - فروش کتاب های کمک درسی

بیستک

پیشنهاد بیستک کتاب

محصولات مشابه

من و تو نشر چشمه

دسته: ادبیات و داستانی کد کالا: 8233 بازدید: 1,121 بار وضعیت: موجود نیست

نویسنده: نیکولو آماتینی و مترجم: محیا بیات انتشارات چشمه

کتاب من و تو از مجموعه کتابهای انتشارات چشمه میباشد. در بخش ابتدایی کتاب آمده است: قهوه. گارسنی از بالای قاب عینکش براندازم میکند. فلاکسی نقره ای در دست دارد. فنجان را به سمتش میگیرم. ممنون. تا لب برایم پرش می کند. برای نمایش اومدید. با حرکت سر می گویند نه چه نمایشی. نمایش اسبها. نگاهم می کند منتظر است به او بگویم برای چی اینجا پیدایم شده بالاخره دفترچه ای را بیرون میکشد. کدوم اتاق هستید کلید را نشانش می دهند. رم. ده سال پیش. بعد از ظهر روز هجدهم فوریه سال ۲۰۰۰ زود به تخت رفتم و زود خوابیدم اما نیمه های شب از خواب بیدار شدم و دیگر خوابم نبرد. ساعت ۶ و ۱۰ دقیقه با لحافی تا روی چانه با دهان باز نفس میکشیدم. خانه آرام بود. تنها صداهایی که شنیده می‌شد صدای باران بود که به پنجره می خورد صدای پای مادرم که در طبقه بالا بین اتاق خواب و حمام قدم می زد و صدای هوایی که به ریه هام وارد و از آن خارج می شد. تا کمی دیگر می‌آمد که بیدارم کند و سر قرار برویم. چراغ خواب جیرجیرک شکل روی پاتختی را روشن کردم. نور سبز رنگش روی گوشه ای از اتاق افتاد که کوله پشتی پر از لباس ژاکت ساکت کفشی و چوب اسکی ها افتاده بودند. سیزده چهارده سال داشتم که به سرعت قد کشیدم انگار پایم کود ریخته باشند و از همه همسالانم بلند تر شدم. مادرم میگفت انگار دو اسب باری از دو طرف مرا کشیده اند. ساعت های زیادی را جلوی آینه به تماشای خودم می گذراندم. پوست سفید کک مکی موهای پا بوته‌ی قهوه‌ای روی سرم روشن می‌کرد از میان گوش ها پیدا بود و بینی بسیار بزرگی که از بین دو چشم سبزم رد میشد همه ویژگی‌های چهره حکایت از بلوغ داشتند. بلند شدم و دستم را در جیب کوله پشتی تکیه داده به در کردم و گفتم چاقوی کوچک است چراغ قوه هم هست همه چیز هست. صدای قدم های مادر در راهرو می آمد باید کفش های آبی پاشنه بلندش پایش باشد در تخت فرو رفتم چراغ را خاموش کردم و خود را به خواب زدم. لورنزو بیدار شو. دیره. سر از بالشت برداشتم و چشم ها را مالیدم مادرم پرده را بالا کشید. چه روزه ملال آوری.... کاش کورتینا بهتر باشه. نور دلگیر سپیده‌دم رویش پرتو باریکی انداخته بود. دامن و ژاکتی خاکستری به تن داشت که معمولاً در مواقع رسمی می پوشید پلیور یقه گرد گردنبند مروارید و کفش آبی پاشنه بلند خمیازه کشیدم طوری که انگار تازه بیدار شدم. صبح بخیر. لبه تخت نشست. عزیزم خوب خوابیدی. آره. میرم صبحانت را آماده کنم... تو هم دست و صورتت را بشور... نهال کجاست. موهایم را با انگشتانم شانه کردم. نهال این ساعت خواب تیشرت های اتو شده را بهت دادم. با سر پاسخ دادم بله. بلند شو می خواستم بلند شوم ولی روی سینه ام احساس سنگینی می‌کردم. چیه. دستش را گرفتن دوستم داری. خندید البته که دوستت دارم. ایستاد خودش را در آینه کنار در نگاه و دامنش را صاف کرد. بلند شو. زود باش. امروز هم باید التماس کنم که از تخت بیای بیرون. بوس. رویم خم شد. سربازی که نمیری میری اسکی. بغلش کردن و صورتم را به موهای بلوندش کشیدم که بر چهره اش ریخته بود و بینی ام را روی گردنش گذاشتم بوی خوبی داشت. مرا یاد مراکش می انداخت یاد کوچه های بسیار تنگ از دکه هایی با پودرهای رنگی سردرشان ولی من هیچ وقت در مراکش نبوده ام. این بوی چیه. صابون صندل همیشگی. میتونی بهم قرضش بدی. ابرویش را بالا انداخت برای چی. خودم رو باهاش بشورم و بوی تو رو بدم.  پتو را از رویم کشید. پس این جدیده که خودت رو باهاش میشوری چیه‌ پاشو خر نباش. وقت نداری حتی به من فکر کنی. از شیشه بی ام و دیوار باغ وحش را نگاه می کردم که پوشیده از اعلامیه های تبلیغاتی خیس بود. بالاتر در قفس پرندگان عقابی روی شاخه خشکی نشسته. نمیفهمم... صدایم را بالا بردم. نگه دار. لطفاً. مادرم کنار زد ماشین را خاموش کرد و موهایش را با دست عقب داد. یهو چی شد. لورنزو.... خواهش می کنم. شروع نکن... میدونی که الان مغزم کار نمیکنه. مشتم را سفت کردم بقیه همه تنها میان من نمیخوام با تو برم ضایع است. منو روشن کن... چشم هایش را مالید. یعنی اینجا پیاده ت کنم. آره. از والدین السیا هم تشکر نکنم. شانه هایم را بالا انداختم. لازم نیست من بهشون میگم. حرفشم نزن. و سوئیچ را چرخاند.
گاهی اوقات تجربه‌ی یک بار خرید از بانک کتابی با مزایای ویژه می‌تواند مسبب عادت همیشگی برای سایر خریدهای اینترنتی شود. حال اگر افراد مراجعه‌کننده بدانند که بعد از ارسال سفارش کتاب حتی از نوع کمیاب‌ترین آن به بانک کتاب بیستک، در کمترین مدت، سفارشات را درِ منزل تحویل می‌گیرند، بی‌شک در ادامه‌ی راه خرید خود، بانک کتاب بیستک را به فراموشی نخواهند سپرد.