بانک کتاب بیستک - فروش کتاب های کمک درسی

بیستک

پیشنهاد بیستک کتاب

محصولات مشابه

زرگل نشر ویژه نشر

دسته: ادبیات و داستانی کد کالا: 9017 بازدید: 1,069 بار وضعیت: موجود نیست

نویسنده: محمدرضا یوسفی انتشارات ویژه نشر

کتاب زرگل از مجموعه کتناب های انتشارات ویژه نشر میباشد. در بخش ابتدایی کتاب آمده است: توفان در گوش زرگل زوزه کشید و او سر در میان چادرش فروبرده از پی حاج بابا کشیده شد. با توفان خاک و شن و ماسه به هوا برخاست و تن زمین را لرزان حاج بابا همچون شتری نعره کشید و باران فحش از دهانش با خار و خس بیابان بیرون رفت. زرگل لحظه‌ای دست رنگ حاج بابا درآورد دوباره چادر را به گرد سر و گردن گره زدن انگشتی اشک گل شده را از گوشه چشمش پاک کرد. حاج بابا سرگشته و گیج به دور خودش چرخید از پی زرگل گشت. دهانش بسته بود اما طعم شن را در حلقش می چشید. از ته دل فریاد زد زرگل به توفان نمانی. زرگل پا از دل شن و ماسه ها بیرون کشید دوید در چاله‌ای فرو رفت. حاج بابا چون تخته سنگ ایستاده دست در هوا تکان داد تا مچ زرگل را بقاپد. توفان دیواری از غبار و ماسه بود که قد کشید فروریخت و نفس زرگل را در سینه تنگ کرد. های زرگل راه بیا نمردی که. توفان زرگل را مانند عروسکی پارچه رقصاند و هوا و خاک و ماسه و توفان را چنگ زد و پا پس افتاده به سختی پیش آمد. توفان گره چادر را شل کرده بود. ساک کهنه آبی از دست زرگل بر زمین افتاد چادر را به دور گردن و صورتش پیچاند و گره زد. حاج بابا ماننده شبحی غبارآلود دست به میان ماسه‌ها برد ساک را برداشت و گفت بیا زرگل خم جاده طوفان می شکند بیا. زرگل که ساک را در دست حاج بابا ندیده بود از میان گشت حاج بابا شانه اش را چنگ زد و او را به جلو هل داد و گفت مگر عقرب نیشت زده بیا. هوهوی ناله ای از حلق زرگل درآمد و حاج بابا گفت چشم به کاسه سرت داری نمیبینی. ساک را جلوی صورت زرگل گرفت‌. توفان ساک را تاب داد. حاج بابا بازوی زرگل را مشت کرده او را چون گوسفندی که به کشتارگاه ببرند کشید. لحظه ای ایستاد شن تا مچ پایش بالا آمد. شالش را باز کرده و آن را به سر و صورت زرگل پیچاند. زرگل زوزه ی طوفان را می‌شنید چیزی را نمی دید و حاج بابا او را از پی خود برد تا به جاده برسند. ماری در توفان دم می‌کوبید. حاج بابا یک نظر مار را دید و طوفان آن را چون طنابی کوتاه از زمین کند و برد. حاج بابا در دل گفت زهر تو را کم داریم. لحظه ای خیال کرد مار به پایش پیچید پا بر شن ها و ماسه ها کوبید. زرگل چنان مجسمه ای ایستاده بود. حاج بابا او را تکان داد و گفت نیشت زد. چشم حاج بابا به شلوار زری دوزی شده و گلدار و تازه زرگل بود تا مار را ببیند. او را کشید و با صدای خش دارش گفت باید زودتر به جاده برسیم انشاالله.... توفان لانه مارها را خراب کرده. به کله شال و چادر پیچیده شده زرگل نظر انداخت و گفت بهتر که نبینی مار چه دیدن دارد. توفان مثل گله شتر که در محاصره گرگها اسیر باشد نعره می‌کشید و بیابان را جارو می کرد. خاری سخت جان و پرتیغ به شلوار سفید و نازک حاج بابا چسبیده بود و آن را ول نمیکرد. حاج بابا انگار که عقربی را به زیر پا له کند بر سر خار پا کوبید و زرگل را به پهلویش کشید و خار به زیر ماسه ها دفن شد. جاده در کدام طرف بود. طوفان مسیر راه را که پاکوب بود به زیر ماسه ها پنهان کرده بود. حاج بابا از آنجا بارها رفته و برگشته بود ولی حالا نمی دانست به کدام طرف برود. ماسه ها به گرد پای زرگل جمع شدند و مثل مور و ملخ از پای او بالا کشیدند. حاج بابای از پشت پرده تیره و غبار آلوده توفان به اطراف نگاه کرد. زرگل تقلا می کرد تا دستش را از مشت گره شده او بیرون بیاورد. حاج بابا دست زرگل را تکان داد به غضب بر روی ماسه ها نشسته تا توفان خسته و  مانده شود و از نفس بیفتد. فریاد کشان گفت توفان سر جنگ دارد بشین. زرگل بر سر ماسه‌ها زانو زد. دستانش می لرزید. حاج بابا به چهره او که مانند بغچه ای پاره پاره در باد بود نگاه کرد. ماسه پای آنها را می پوشاند حاج بابا ساک را در بغل زرگل گذاشت چشمانش مانند چشمان شتری پیله دار بود و با کینه به شن ها که به دور آنها جمع می شدن و بالا می‌آمدند خیره شد‌. یکباره زرگل شال و چادر را از صورتش باز کرد نفسی بلند کشید ماسه تا حلقش پایین رفت. حاج بابا عصبی شده چادر را به صورت او کوبید گفت. چه شد صبر خوب است حوصله کن. زرگل از پشت چادر ماسه ها را می‌دید که مثل تاریکی او و حاج بابا را می بلعیدند. ماسه تا کمر پای آن ها بالا آمده بود. حاج بابا چشمانش را بست دست زرگل را سفت به مشتش داد و به راه پاکوب شده فکر کرد که در کدام سو بود. در آن ساعت از روز اگر پهلو به پهلوی خورشید را می رفت به جاده می رسید. بارها این راه را در طوفان و باد رفته و برگشته بود. اگر چشمانش را می بست پاها راه را می دانستند حال چه شده بود که راه را پیدا نمی کرد. از خشم گرده ی دماغ تیر کشید و ناخواسته دست ظریف و کودکانه زرگل را فشار داد. پیوندی و بدحواسی و گیجی به سراغ او آمده بود. دندان به دندان ساییدو در آن هوای غبارآلود و تیره دنبال خورشید گشت با خودش گفت. چه ابربی خیری ن باران دارد ن از روی خورشید کنار می رود. ابر سیاه مثل نان کپک زده بود. شن تاسینه آن ها قد کشیده بود....
بانک کتاب بیستک شما را به خواندن این کتاب دعوت میکند. بانک کتاب بیستک امکان خرید اینترنتی کتاب‌های مختلف را با ۲۰ تا ۵۰ درصد تخفیف و ارسال رایگان فراهم می‌سازد. معمولا هیچ گزینه‌ای در کنار کیفیت کالای اجناس یک فروشگاه به جز تخفیف، نمی‌تواند سیلی از مشتریان را به سوی خود به راه بیاندازد؛ به‌خصوص اگر این تخفیف مربوط به فعالیت خرید و فروش کتاب‌های کمک درسی و کنکوری باشد که نیاز مبرم این ماه‌های پایانی سال برای بچه‌های کنکوری است. از طرفی با وجود شرایط کرونایی امروز شنیدن خبرهای تخفیفی اجناس به‌صورت حضوری، میل به خرید را به خاطر خطر سلامتی، کاهش می‌دهد؛ اما در چنین وضعیتی نقش پُررنگ بانک کتاب‌هایی همچون بانک کتاب بیستک، بسیار نمایان می‌شود. بانک کتاب بیستک با تخفیف‌های فراوان و تنوع محصولات در جهت ایجاد آرامش برای دانش‌آموزان و کنکوری‌های عزیز در شرایط ویژه‌ی روزهای پایانی پاییز، زمستان خوبی را برای دانش‌آموزان عزیز رقم زده است.