کتاب پامنار از مجموعه کتاب های انتشارات علی میباشد. بخش ابتدایی کتاب در ادامه آمده است: با بچه ها جمع شده بودیم جلوی خونه آجر سه سانتی وسط کوچه. کاظم تخسه آویزون میلههای پنجره شد و چشماشو چسبانده بود به شیشه های مشبک حاضرم یه چشم مو بدم اما بدونم اونجا چه خبره. من که میگم یه تونل مخفی ساختن زیر خونه شون و شبا از اون جا میرن دزدی. چشمای هادی از وحشت وق زده بود بیرون. تو محله بالایی خانه اکبرآقا کفاش و دزد زده. مامانم میگفت کاظم بی توجه به حرفهای هادی جفت پا پریده پایین. حالا ببینید کی گفته من مطمئنم یه ریگی تو کفش شونه. تو محله ما این تنها خونه با پنجره های مشبک بود که نه صدایی از آن خارج می شد و نه بوی غذایی. فقط صبح مرد و زنی کاملا اتوکشیده از اون جا بیرون میزدن و دم غروب با کیسهای که دوتا ساندویچ پیچیده شده توی کاغذ سفید پوش بود برمیگشتن. موهای مرد همیشه برق میزد و زنای محل میگفتن برقش از کتیرایه که به سرش میماله. سامسونگ به دست می گرفت و به قول مامانم با اتوی لباسش میشد هندوانه قاچ کرد. زن هم خیلی مرتب بود مقنعه پفی میپوشید و مانتوی بلند با اپل های بزرگ. گویا اداره ای چیزی کار میکرد. درست همون روزایی که زنای همسایه ما برای بیکار نمیموندن نزدیک عصر زیلو راه راه شون رو پای دیوار پهن میکردند و یه بغل سبزی می ریختن وسط و از در و همسایه غیبت می کردند. گاهی هم سوژهای بهتر از زن و مرد بی صدا و عجیب محل پیدا نمی کردند و به عنوان آب رفت و آمد ساده و آرومشون میخندیدن اما شبا همه چی فرق میکرد. وقتی تو خلوت اتاقشان زیر پتو به سقف خیره می شدن برای روزای عمرشون که بیخودی طلب شده بی صدا اشک می ریختند. گاهی هم میون بهونه های مختلف این بغض رو سر مرداشون فریاد میزدند چطور عمرشون پای زایمان و پخت و پز و جارو پارو هدر رفته. درست مثل خونه ما که بابا اومده نیومده باید نشست پای غرغرای مامان که گفته بود از شرایط زندگیش. صبح تاشب جارو پارو و بشور بساب آخرشم دریغ از یه دستت درد نکنه خشک و خالی. این جمله رو دیگه بابا حفظ شده بود و بعضی وقتا که مامان حوصله نداشت و جمله شو نصفه و نیمه می ذاشت خودش تمومش می کرد. مامانم بیشتر کپی می شد و دیگه تا آخر شب لام تا کام حرف نمی زد و شبم پشت شو می کرد به بابا و میخوابید. زن و مرد خونه ی وسط کوچه شده بودند حقوق تو گلوی زن های محله اما برای ما بچهها خونه اونا شده بود محیطی پر رمز و راز خونه ای که شبیه خون هیچ کداممان بود که صدای بازی و گریه بچه میومد و نه بوی غذا و نه حتی صدای جر و بحث های همیشگی زن و شوهری. انگار نه انگار کسی خونه بود. بچههای محل هم هر وقت که برای تیله بازی یه جای دنج و بی رفتوآمد میخواستن می رفتند جلو در خونه اونا. امروز چندم قرار به تیله بازی داشتیم بچه ها هر کدوم یه زن رو به رو شده و تیله هاشون رو تو دست می چرخوندن که سر و کله قاسم پیدا شد. دو سالی از ما بزرگتر بود و سوم راهنمایی درس می خوند تو تیله بازی همه ریز نداشت ادامه این داستان را در کتاب پامنار از نشر علی مطالعه کنید.
بانک کتاب بیستک شما را به خواندن این کتاب دعوت میکند. بانک کتاب بیستک امکان خرید اینترنتی کتابهای مختلف را با ۲۰ تا ۵۰ درصد تخفیف و ارسال رایگان فراهم میسازد. معمولا هیچ گزینهای در کنار کیفیت کالای اجناس یک فروشگاه به جز تخفیف، نمیتواند سیلی از مشتریان را به سوی خود به راه بیاندازد؛ بهخصوص اگر این تخفیف مربوط به فعالیت خرید و فروش کتابهای کمک درسی و کنکوری باشد که نیاز مبرم این ماههای پایانی سال برای بچههای کنکوری است. از طرفی با وجود شرایط کرونایی امروز شنیدن خبرهای تخفیفی اجناس بهصورت حضوری، میل به خرید را به خاطر خطر سلامتی، کاهش میدهد؛ اما در چنین وضعیتی نقش پُررنگ بانک کتابهایی همچون بانک کتاب بیستک، بسیار نمایان میشود. بانک کتاب بیستک با تخفیفهای فراوان و تنوع محصولات در جهت ایجاد آرامش برای دانشآموزان و کنکوریهای عزیز در شرایط ویژهی روزهای پایانی پاییز، زمستان خوبی را برای دانشآموزان عزیز رقم زده است.