عنوان: خرید کتاب زخم زار انتشارات نیماژ
کتاب زخم زار از مجموعه کتابهای انتشارات نیماژ می باشد که در بخش ابتدایی کتاب آمده است. دلم برای عباس سوخت دلم همیشه برایش میسوزد وقتی مامان طا با سر و صدا همه چیز را به او ربط می دهد. حتماً همراهشان میرفتم اگر نصف شب تلفن مامان طا زنگ نمیزد که سهیلا دردش گرفته و من دارم عمه میشم اگه مامان طا با ترس و دلشوره و دل پیچه نمی دوید تو اتاقم که بدو... بدو باید برویم بیمارستان. همانطور که دلش را توی دستم چاله کرده بود و می دوید طرف توالت آماده باشی داد که محمد با چشمهای خواب آلوده خودش را از وسط هال کشاند روی مبل خمیازهذای کشدار پرسید. منم باید بیام. نه تو نه... بهت زنگ میزنم. گوشیت سایلنت نباشه ها. نری روی تخت از هوش بری حواست به تلفن خونه هم باشه. عباس خواست بگوید کی نصفه شبی قرار است زنگ بزند جرأت نکرد و تند کتش را از جا لباسی برداشت. روی مبل وا میروم. خسته ام. عادت صبح زود بیدار شدن نگذاشت چشمم گرم شود و کپه ام را بگذارم. مهنا هم خواب است صدایش در نمی آید کتری را می گذارم روی گاز که صدای مامان طا بلند می شود. بخواب یا روز خونه ای. دلم میخواهد بخوابم و دنباله ی خواب دیشب را ببینم. امیر جوان تر از حالا بود انگار همین الان از سلمانی آمده باشد. موهای لختش کوتاه و مرتب و سشوار کشیده با فرقی که مثل همیشه از وسط باز کرده بود. سرش را هعی تکان می داد و دلم ضعف میرفت. نشسته بودیم توی پاگرد یک خانه قدیمی از آنها که خیلی وقت است که کسی در آنها زندگی نمیکند. پاهام را بغل کرده بودم. محمد با چشمهای بسته پتویش را میکشد به دنبالش و خودش را لش می اندازد روی تخت. می نشینم لبه تخت و دست میکشم به کف پام انگشتم خیس می شود. دستمال کاغذی قلمبه شده روی ملحفه را برمیدارم. کمی خونابه از زیر چسب بیرون زده کف پا را می مالم به موکت و از جا بلند می شود. گوشه پرده ی پنجره را کنار میزنم. برف دامنش را پهن کرده روی زمین. انگار منتظر است دختر و پسری شاد و شنگول دنباله ی لباسش را بلند کنند و او راه بیفتد و برود تا خانهای دیگر. بهار که بیاید می رود تا آن سر دنیا. ای خدا... یا بکپ یا برو تو هال. فکرم را بلند گفته ام که صدای محمد در می آید پرده توری پنجره را میاندازند و از اتاق بیرون میزنم. قرار بود بروم همراهشان مثل همه صعودها. مامان طا نگذاشت چنان اخمی کرد که نشد. نه آن که با این سن و سال هنوز از اخمش بترسم یا دلم برایش بسوزد و امیر رو به رویم به دیوار تکیه داده بود. دلم میخواست برایم حرف بزند. از او مدام سوال می کردم. یادم نیست چی می پرسیدم مثل دوتا رفیق بودیم که با هم حرف می زنند ولی امیر به طرف دیگری نگاه میکرد. بعد دستم را کشید از جا بلند شدیم حیاط خانه مخروبه بود. دیوارهای ریخته با باغچه هایی پر از علف که لابلای آن مرغ و خروس و کلاغ و سگ و گربه می چرخیدند. به امیر گفتم مثل خانه مادر بزرگ است. یک گرده ی تازه تافتون گرفته بود روی دستش. کلاغ ها تمامش رو نوک زدند. از خانه بیرون رفتیم پشت خانه دریا بود دنبال امیر می دویدم و چیزی می پرسیدم. صدای موج ها نمیگذاشت صدایش را بشنوم.بانک کتاب بيستک شما را به خواندن اين کتاب دعوت ميکند. بيستک کتاب امکان خريد اينترنتي کتاب کمک درسي و کتاب هاي عمومي رمان و داستان را با تخفيف و ارسال رايگان فراهم ميسازد. معمولا هيچ گزينهاي در کنار کيفيت کالاي اجناس يک فروشگاه به جز تخفيف، نميتواند سيلي از مشتريان را به سوي خود به راه بياندازد؛ بهخصوص اگر اين تخفيف مربوط به فعاليت خريد و فروش کتابکمک درسي و کنکوري باشد که نياز مبرم اين ماههاي پاياني سال براي بچههاي کنکوري است. در چنين وضعيتي نقش پُررنگ بانک کتابهايي همچون بانک کتاب بيستک، بسيار نمايان ميشود. بانک کتاب بيستک با تخفيفهاي فراوان و تنوع محصولات در جهت ايجاد آرامش براي دانشآموزان و کنکوريهاي عزيز شرايط ويژهرقم زده است.