کتاب ایوار از مجموعه کتاب های انتشارات سوره مهر میباشد. در بخش ابتدایی کتاب آمده است: هیچ چیز نمیتواند ثابت کند که امر واقعی واقعی مگر نظام جعلی و داستانی که در نقش امر واقعی به بازی گرفته می شود. آقا شما شنیدید من حرفی بزنم. اسدی بدو تا چشم بند بیار. آخه هر چی بهتون میگم یکی من رو میزنید. مگه صدامون رو کسی میشنوه. تو دیگه از کدوم گوری پیدات شد. کسی یادت نداره توی دستشویی اهن و اوهونی بکنی. مگه کسی حرف ما را باور میکنه. داره با مادرم میاد... من بهش گفتم یکی رو بفرست به بابام بگه اون رو گرفتند تا.... طناب رو بده من اگه نمیری بالا. خودت و به خریت نزن جان فدا. دمان از روزگارتون درمیارم. پس تو چی کار میکردی. مشتی اون چراغ های نشیمن را روشن کن... توی بخاری هم نفت بریز. آتش بازی دیگه... آ بارک الله... من هم همین را گفتم. افسر نگهبان دیشب کدوم خری بوده. بله قربان... چشم قربان... اونجارو... اوناهاش... اینجا اتش گرفته... بدو بیا... فکر کنم خدا حرفم رو شنید... باید یه خبرایی شده باشد. آقا شما شنیدید من حرفی بزنم. دروغم چیه. اسدی بدو دو تا چشم بند بیار. بله قربان... چشم قربان... آخه هر چی بهتون میگم یکی من رو میزنید. افسر نگهبان دیشب کدوم خری بوده. مگه صدامون رو کسی میشنوه. آتیش بازی دیگه... تو دیگه از کدام گروه پیدات شد. طناب رو بده به من اگه نمیری بالا. چرا دلم را میزنی. تو خفه خون بگیر و همونجا وایسا. من صدای چه حیوانی را باید در بیارم. نه تو هم بعضی وقتا خون به مغزت میرسه. تو این دیلاق به این گندگی رو ندیدی. بله قربان... چشم قربان... گربه که تو بودی این هم که صدای جغد در آورد.. اون هم که صدای کلاغ...پس سگ کیه. تو خفه خون بگیر همونجا وایسا. اسدی بدو دو تا چشم من بیار. من صدای چه حیوانی رو در بیارم. توی آرمان ما دنبال نخود سیاه رفتن نیست. سرکاریه. چرا دلم رو میزنی. تو که از همین الان ما را توی زندان میبینی. پس واسه ی چی داریم میریم. تو این دیلاق به این گندگی رو ندیدی. چرا دلم رو میزنی. اسدی بدو دو تا چشم بند بیار. من صدای چه حیونی رو باید در بیارم. تو خفه خون بگیر و همونجا وایسا. طناب رو بده من... نرو بالا. افسر نگهبان دیشب کدوم خری بوده. کسی یادت نداده توی دستشویی اهن و اوهونی بکنی. من.. من... حمیدم اسم شما چیه خانوم. دو خفه خون بگیر همونجا وایسا. طناب رو بده من. رفتم بالا. ببین. اسم شما چیه خانم. تا در آهنی خانه تان را بستی و زیر لب گفت ای آخیش... این هم به خیر گذشت. یادم رفت یک ساعتی را که منتظر توی نیزارهای باغ شاه ایستاده بودم و داشتم سگ لرزه می زدم و سفت ماس ماسکم را چسبیده بودم که از دستم در نرود و انچوچک دستت ندهم. همیشه از این انچوچک بازی هات بدم میومد. نمیدانم کی مرا به دم تو بسته بود. تو که از من بدت میومد لابد هعی لیچار بارم میکردی و تا گزک دستت می آمد یا نمی آمد... مرا بگو نمیدانم کدام خری هلم داده بود توی بخت تو که باید موس موس می کردم و هی پشت بنده هم لیچار میشنیدم و خفه خون می گرفتم که توی دلت به اندازه یک سلام و صبح بخیر جا باز کنم. انچوچک بازی هایت که تمامی نداشت. نزن زیرش که تویش زاییده ای. آن هم چه ما چه خری. چرا هولم میدهی که کلفت و درشت بارت کنم. نگو من که حرفی نمیزنم. چشمهایت را آن طوری مادرمرده نکن که اصلا به تو نمی آید. اصلا تو آنقدر زرت و پلا گفته ای که جا برای چرت و پلا هایت دیگر نمانده. اصلنی همان خفه خون بگیر و گوش کن مگر نمی گویی جون تو یادم نمونده. یادت می آورم یکی یکی اش را. هان. دیگر زبان ماری ات میچرخد باز یک دیلاق دیگر بارم کنی یا نه. آره آره که خون به مغزم می رسد. همیشه میرسیده ولی تو عقلت به این چیزها قد نمی دهد که بخوای بدانی.
بانک کتاب بیستک شما را به خواندن این کتاب دعوت میکند. بانک کتاب بیستک امکان خرید اینترنتی کتابهای مختلف را با ۲۰ تا ۵۰ درصد تخفیف و ارسال رایگان فراهم میسازد. معمولا هیچ گزینهای در کنار کیفیت کالای اجناس یک فروشگاه به جز تخفیف، نمیتواند سیلی از مشتریان را به سوی خود به راه بیاندازد؛ بهخصوص اگر این تخفیف مربوط به فعالیت خرید و فروش کتابهای کمک درسی و کنکوری باشد که نیاز مبرم این ماههای پایانی سال برای بچههای کنکوری است. از طرفی با وجود شرایط کرونایی امروز شنیدن خبرهای تخفیفی اجناس بهصورت حضوری، میل به خرید را به خاطر خطر سلامتی، کاهش میدهد؛ اما در چنین وضعیتی نقش پُررنگ بانک کتابهایی همچون بانک کتاب بیستک، بسیار نمایان میشود. بانک کتاب بیستک با تخفیفهای فراوان و تنوع محصولات در جهت ایجاد آرامش برای دانشآموزان و کنکوریهای عزیز در شرایط ویژهی روزهای پایانی پاییز، زمستان خوبی را برای دانشآموزان عزیز رقم زده است.