بانک کتاب بیستک - فروش کتاب های کمک درسی

بیستک

پیشنهاد بیستک کتاب

محصولات مشابه

مه نشر چشمه

دسته: ادبیات و داستانی کد کالا: 6120 بازدید: 1,408 بار وضعیت: موجود نیست

مولف کامران محمدی انتشارات چشمه

گزیده ای از کتاب مهر نشر چشمه بالکن ها باید حفاظ کامل داشته باشند کسی از دور صدایم می کند صدایش گنگ و نامفهوم است چشمهایم را به زحمت باز می کنم روی تختم دو مرد کنارم ایستاده اند کنار هم قیافه شان را نمی بینم اما انگار یکی ریش دارد جلوتر می آید لب هایش تکان می خورند ولی صدایش واضح نیست می خواهم بلند شوم نمی‌شود سرم سنگین است فقط کمی از روی تخت بلند می شوم و خودم را می بینم دستهایم را بسته‌اند چشمهایم را دوباره میبندم تلفنم زنگ می زند دست دراز می کنم چشم هایم باز نمیشوند زورم به گوشی نمی‌رسد قبل از اینکه جواب بدهم قطع میشود گوشی را روی تخت ها می کنند و می چرخید سمت دیوار هنوز می توانم چند دقیقه‌ای به خوابم سوالات پشت سر هم بیاد می خواهید با گذارد کسی در ذهنم به شیوه خبرنگارها می‌پرسد به نظرتون الان ساعت چنده فکر نمی‌کنید داره دیر میشه نمیخواهم تمرکزم را از روی خواب بردارم اگه یه ذره دیر بشه هم اتفاق نمی افته ولی نشده شما نگرانش نباش نظرتون درباره خوابی که دیدید چیه اصولاً خواب نه دیگر خوابم نمی برد به پشت می خوام گوشی را برمی دارم ببینم کی این وقت صبح سراغم را گرفته سها احتمالا اشتباه کرده ولی بعداً به او زنگ میزنم لبه تخت می نشینم جگوار به من نگاه میکند گوشی را می گذارم روی میز بلند میشوم و جلوتر می روم ی‌گردد و سرش را زیر پوشال فرو می‌کند به شیشه آکواریوم شتل بری میزنم و هم اینکه نگاهش نمی کنم دوباره برمی گردد سمت من خیره نگاهم می کند چشمهایش سرخ اند به دستشویی می‌روند بعد از تو صورتم را می شویم مشغول مسواک زدن که در می زنند دست و رویم را تند خشک می کنم و به اتاق من برمیگردم شلوارم را می پوشم و پیراهنی تن می کنم دوباره در میزنند میروم کنار در رو از چشمی نگاه میکنم مردی است با ریش قهوه ای و کاپشن بهاره طوسی دستهایش را در جیب های کاپشن ترک کرده و به چشمی نگاه می کند پشت سرش مرد دیگری دست به سینه ایستاده و به زمین نگاه می‌کند پیراهن سفید پوشیده و اینک سیاه چشم دارد در را باز میکنند و مرد دست راستش را جلو می‌آورد سلام من مدیر ساختمان هستم صدایش مثل جیوه فوراً در هوای سنگین راه پله بخار می شود می خواهم لبخند بزنم ولی نمی شود طوری درس را فشار می دهد که خوب میزان مدیریتش را بفهمم می‌گویند در خدمتیم نگاهم بی اختیاز از روی شانه آقای مدیر می‌گذرد و به مرد سفید پوش می افتد نه چیزی می گوید نه کاری میکند مدیر هم معرفی اش نمی کند انگار وجود ندارد خواستم آشنا بشیم و ببینم به چیزی احتیاج ندارید غیر عادی بودن از سر و رویش می بارد آن هم بیش از اینکه به من نگاه کند حواسش به پشت سرم است از لای درب نقطه‌ای از انتهای حال نگاه می کند نه خیلی ممنون لطف کردید منتظرم حرف اصلیش را بزند من درست زیر شما هستم واحد ۸ کمی مکث می کند و همان طور خشک و رسمی ادامه می‌دهد میدانم زوده اما گفتم پیش از اینکه برم اداره با شما صحبت کنم دوباره کمی مکث می کند و رو به پشت سر میپرسد شما سرکار نمیرید پوزخندی میزنم و به مسیر نگاهش نگاه می کنم چرا ولی اگه اشکالی نداشته باشه یکم دیرتر از شما کارتون چیه تو کتابخونه کار می کنم کتابخونه آره چطور مگه توجه به سوال من می کند به زمین خیره است و به ریشش دست می کشد بعد سرش را بلند می کند و دوباره به پشت سرم نگاه می کند چند سالتونه ۳۳ ببخشید چیزی شده و صدایش را پایین می‌آورد و خیلی آهسته می‌گوید راستش حواسم‌ به بالکنه خیلی مراقب بالکن باشید برمیگردن بالکن همان جایی از دور نگاه می کند تقریبا پشت سرم کنار آشپزخانه منتظرم ادامه دهد به ریش و سبیل مرتبش نگاه می کنم جلوتر می آید نمیدونم صاحبخونه بهتون گفته یا نه اینجا حدود دو سال خالی بود دو سال پیش یک تازه عروس داماد اجاره ش کرده بودند یه شب زنه از بالکن می افته پایین و در دم میمیره هیچ وقت امشب رو یادم نمیره داشتم مطالعه می‌کردم شبها تا دیروقت بیدار ماندن و مطالعه می کنم فکر کنم شما هم زیاد بیدار میمونی دیشب صدای پاتون رو می شنیدم به کتاب‌های تاریخی علاقه دارم حتی یادمه چه کتابی میخوندم دزیره چه کتابی هم هست و گاهی یه دفعه صدای شنیدم فکر کردم شاید فرش شستن تنگ کردن تو بالکن افتاده پایین بلند شدم رفتم تو بال خونه خودم میدونی که همه واحدها بالکن دارند اما فقط این واحد که مردش اینقدر کوتاهه هنوز نفهمیده بودم چی شده و خانم رو ندیده بودم که صدای داد مرده بلند شد چه فریادی همه محل شنیدن همانطور با زیرپوش و پیژامه اومد تو حیاط هیچ وقت قیافش یادم نمیره چه ضجه ای می زد چند بار سر تکان می دهد و به بالکن اشاره می‌کند مرد عینکی هنوز دست به سینه و سر به زیر ایستاده و با نوک کفش سرامیک را می ماند همیشه درش را قفل کنید خیلی خطرناک معلوم نیست چه اتفاقی میوفته بعدش دیگه آدم دستش به هیچ جا بند نیست بیچاره مرده از صاحب خونه شکایت کرد اما هیچ فایده ای نداشت تازه اگر هم داشت چی میشد براش زن می‌شد چه زنی هم بود مثل فرشته ها واقعا خوشگل بود
نویسنده: کامران محمدی
 بانک کتاب بیستک خرید آنلاین کتاب ادبی مه نشر چشمه را به شما توصیه می کند
گاهی اوقات تجربه‌ی یک بار خرید از بانک کتابی با مزایای ویژه می‌تواند مسبب عادت همیشگی برای سایر خریدهای اینترنتی شود. حال اگر افراد مراجعه‌کننده بدانند که بعد از ارسال سفارش کتاب حتی از نوع کمیاب‌ترین آن به بانک کتاب بیستک، در کمترین مدت، سفارشات را درِ منزل تحویل می‌گیرند، بی‌شک در ادامه‌ی راه خرید خود، بانک کتاب بیستک را به فراموشی نخواهند سپرد.