بانک کتاب بیستک - فروش کتاب های کمک درسی

بیستک

پیشنهاد بیستک کتاب

محصولات مشابه

امید نشر پل

دسته: ادبیات و داستانی کد کالا: 6793 بازدید: 1,102 بار وضعیت: موجود نیست

نویسنده م مبصر انتشارات پل

گزیده ای از کتاب ادبی امید نشر پل شما دوستداران کتاب های ادبی را به خواندن این کتاب دعوت می کنیم تقدیم به امید به همه امیدواران صدای خنده جوانهایی که سر کوچه جمع شده بودند تا انتهای کوچه به گوش می رسید هر روز بعد از ظهر وقتی کمی از گرمای هوا کاسته می‌شد جوانهای محل که قیافه هیچکدامشان به آدم حسابی ها نمی خورد طبق معمول سر کوچه معرکه می‌گرفتند آن روز هم محور اصلی چرندیات شان درموردخانواده تازه وارد محل بود که درست در اولین خانه سر کوچه کارگرها در حال خالی کردن اسباب و اثاثیه منزل شان بودند جوان‌های آس و پاس بدون آن که کمکی بکنند در حال تماشای خالی کردن وسایل بودند مادر خانواده تازه وارد که هیچکدام از جوان‌های سر کوچه را نمی‌شناخت و پس از آن که چندین بار زیر چشمی به آنها نگاه کرد و با بی خیالی آقایان معرکه‌گیری روبرو شد با چهره‌ای تقریباً خشن تصمیم گرفت تا در همین اوایل ساعت حضور در محله جدید ضرب شستی نشان دهد به همین خاطر خیلی محکم به طرف جوان‌ها حرکت کرد بچه های بیکار فکر می کردند خانم برای تقاضای کمک به آنها نزدیک می شود که ناگهان با صدای بلند و لهجه جنوبی او به خود آمدند که گفت اگر شما کار و زندگی ندارید یا آدم ندید لطف کنید و دیگر روبروی خانه ما جمع نشوید یکی از بچه ها که به نظر می‌رسد از همه شرط در باشد در حالی که به دیوار تکیه داده بود دو سه بار تسبیح دانه درشتش را دور انگشتانش چرخان و با صدای زن گفت خانم معذرت می خوام ولی اینجا محله ماست و بچه‌هایی که اینجا می بینید اهل همین محل هستند و هر روز این جا جمع می‌شویم چون که دوست داریم باز هم فرمایشی هست زن بیچاره تازه فهمیده با چه کسانی روبرو شده است برای آنکه قافیه را نبازد دستانش را کمر زد و گفت دوست داری یا نداری به من هیچ ربطی نداره از این به بعد اینجا روبروی خونه ماست و شما هم حق جمع شدن ندارید اما تنها جوابی که شنیدم صدای قصه‌های تمسخرآمیز جمع بود زن تازه وارد واقعاً کلافه شده بود و دیگر هیچ چاره ای نداشت جز تسلیم شدن به آنها که ناگهان در دولنگه و چوبی حیاط همسایه باز شد و جوانی بلند قد و خوش تیپ در حالیکه یک کیف ورزشی روی دوشش بود خیلی آرام و با وقار از آنجا خارج شد با ورود جوان خوشتیپ به کوچه صدای قهقهه بچه ها هم قطع شد همه نگاه‌ها به طرف او چرخید بچه هایی که نشسته بودند بلند شدند و آنهایی هم که ساده بودند خود را جمع و جور کردند زن همسایه به محض اینکه احساس کرد بچه را از این پسر جوان حساب می برند از موقعیت نهایت استفاده را برد و شروع کرد به سر و صدا و فریاد بر سر بچه ها ولی این دفعه نه تنها بچه گانه خندیدند بلکه خیلی هم مظلوم و مودب بودند با نزدیک شدن جوان خوشتیپ که به نظر می رسید و حدود ۲۴ سال سن داشته باشد تقریباً همه بچه ها با هم گفتند سلام آقا امید دختر همسایه تازه وارد هم که کنار کارگرهای ساده بود و از همان جا ناظر ماجرا بود با این وضعیت سرش را به طرف آن را چرخاند و با دیدن تغییر اخلاق بچه ها سنگینی آن پسر جوان در تعجب فرو رفت امید جواب چرا خیلی عادی داد و رو به زن همسایه کرد و خیلی مودبانه گفت سلام خانم زن همسایه با حالتی از تعجب جواب سلام امید را داد امید نگاهی به بچه‌ها کرد و زن همسایه پرسید ببخشید خانم اتفاقی افتاده زن همسایه امید را جوان واقعاً جدا از جوان های معرکه گیر می دید شروع کرد به تعریف ماجرا در این موقع بچه ها هر کدام به نوعی با گفتن آقا امید با اجازه آقا امیر خداحافظ از محل دور شدند تنها جمشید که تصویر دانه درستی در دست داشت همچنان بی خیال به دیوار تکیه داده بود و به درد و دل زن همسایه با امید گوش میداد پس از تمام شدن شکایت زن همسایه امید روبه جمشید کرد و گفت جمشید خان بهتر از این به بعد اتاق بچه ها رو جای دیگه ای علم کنی خوب جمشید که تا چند لحظه پیش شاخ و شانه می کشید سر تکان داد و گفت چشم آقا امید حالا که شما میگین چشم خوب فعلا با اجازه و هم در حال چرخاندن تسبیح از سر کوچه دور شد امید کیف ورزشی اش را روی دوشش جابجا کرد و به زن همسایه گفت به هر حال خانم از قرار معلوم همسایه هستیم خونه ما همین بغل اگه کاری داشتید ما در خدمتیم فعلا با اجازه زن همسایه که از شدت تعجب دهانش باز مانده بود و سرجایش خشک ایستاده بود تنها رفتن و امید را تماشا کرد موقعی که امید کاملا دور شد دختر خانواده تازه وارد به مادرش نزدیک شد و گفت حالا خوب شد که بابا اینجا نبود وگرنه دعوای حسابی راه می‌افتاد داره ولی با وجود این آقا امید اصلاً احتیاجی به بابات هم نبود
نویسنده: محمد مبصر
 بانک کتاب بیستک خرید آنلاین کتاب ادبی امید نشر پل را به شما توصیه می‌کند