گزیده ای از کتاب ادبی گره کور نشر فروزش تمام کسانی که دلم برایشان تنگ میشود از من دورند دلم همچون گره کوری است که به محض باز شدن باز هم در هم می پیچند فراتر از دور دستها... صدایش را میشنیدم صدای آن دخترک مو بلوند کرده آب زیر کاه را که همیشه مرا تحت نظر داشت کاملاً می شناختند چون درست پشت آن دری که از اتاق مشاوره به بالکن باز میشد ایستاده بودم مثل همیشه در پایان سئانس اول در را باز گذاشته بودند تا هوای اتاق عوض شود داشتند چهارپایه های به هم ریخته را سر جایشان میگذاشتند و با هم صحبت می کردند به محض اینکه متوجه شدم دارند در مورد من صحبت میکنند عقب تر رفتم و سراپا گوش شدم می گفت به نظر من که سر کارمان گذاشته است و مطمئنم که همه چیز را به خاطر می آورد و می داند که کیست مگر کسی حافظه اش را از دست داده و مجله میخواند و به اخبار گوش می دهد چه بگویم شاید فکر می کند که ممکن است با این کارش با خبری در مجله روبهرو شود یا در تلویزیون چیزی را ببیند که به بازگشت حافظه است کمک کند... ممکن نیست ممم من حس ششم قوی دارم احساس می کنم که او همه ما را سرکار گذاشته است سراپا گوش بودن آخر سودای عقل کل چه کسی دلش می خواهد که در یک کلینیک زندانی باشد اه نعمت چقدر تو سادهای طرف برای از راه به در کردن دکتر اورهان به زمان نیاز دارد اگر بگوید حافظه ام برگشته که باید برگردد به خانه اش در صورتی که اینجا همه چیز برای رسیدن به هدفش مهیا است نشد ببین باز هم داری برای خودت سناریو میبافی سال قبل هم به دستیارش گیر داده بود ای دخترک به خاطر تو مجبور به استعفا شد من باعث استعفای او نشدن خودش از اینجا رفته چون بیمارستان نزدیک خانهاش کاری پیدا کرده بود... اتفاقات قدیمی را با این مسئله قاطی نکن در هر صورت من تازه داشتم به اوضاع مان سروسامان میدادم آخر هر سئانس با دکتر چای و قهوه می نوشیدیم یکی دو کلمه حرف میزنیم داشتیم آهسته اما با قدمهای مطمئن به جای میرسیدیم که... سودان نفس عمیق کشیدن همت هم داشت با خودش فکر می کرد که بیچاره بیخودی خیالات برش داشته و بتن ادامه داد خوب بعدش چی شد از وقتی که این آدم نچسب آمده همه چیز به هم ریخته تو نمی خواهی باور کنی ولی آدم آب زیرکاه ای است بزرگش نکن سودا آخرین دختره عصا قورت داده چطور میخواهد توجه دکتر را به خودش جلب کند اهل ناز و غمزه نیست شاد نیست کاری به کسی ندارد اصلا با کسی حرف نمی زند با هیچکس قاتی نمیشود دختر خونگرم و خوش صحبتی هم نیست خودت هم گفتی که نچسب است اما چشم های تیزی دارد و حواسش به همه چیز هستیم دست از سر این دختر بیچاره بردار باید خیلی ترسناک باشد که ندانی چه کسی هستیم فیلمش از این طور چپ به من نگاه نکن دیروز از بین مجله های روی میز کوچک پذیرش یک مجله آلمانی زبان را برداشته بود داشت همان طور ایستاده آن را میخواند وقتی رفتن پیشش فوران مجله را سر جایش گذاشت و از او پرسیدند که آلمانی بلدی گفت نه گویا فقط داشته و تصاویرش نگاه می کرده در حالی که در آن صفحه هیچ عکسی وجود نداشت مطمئنم که ما را سرکار گذاشته است اگر یکی دو تا عکس از اون بگیرم و در فیسبوک بگذارم و زیرش بنویسم که این خانم کیست اگر کسی او را می شناسد به ما خبر بدهد در همان چند دقیقه اول سر و کله چند نفری که او را میشناسند پیدا خواهد شد و همه چیز را خواهیم فهمید اینکه چه کسی است اهل کجاست چه کاره است ولی... نعمت پرید وسط حرفش و گفت هرگز این کار را نکن سودا هرگز میدانی که این کار ممنوع است به خاطر حفظ حریم شخصی بیماران مطلقاً ممنوع است ببین با امکان فقط سر خودت برده سرم را هم به باد می دهیم بیش از این طاقت نیاوردم و بعد از اینکه در بالکن را به هم کوبیدم تا صدایش شنیده شود وارد اتاق شدم سلام دخترها سودا گفت آه... تو از کجا پیدات شد در بالکن بودم ندیدم که به بالکن بروی... از در اتاق بغلی رفته بودن ببین عزیزم از قدیم گفته اند از طرف دری که وارد شده باید از همان در خارج بشوی چون ندارد... حرفش را نشنیده گرفتن و صندلی که دورتر بود را کنار بقیه صندلی ها گذاشتم و گفتم فکر کردم دارید اتاق را مرتب می کنید خواستند کمکتان کنم امروز در جلسه درمان شرکت میکنید بله دکتر اورهان از من خواسته که شرکت کنم به نظرت چرا آخر این نوع درمان مخصوص افرادی که حافظه شان را از دست دادهاند نیست... حرف ذ دار را قطع کردم و گفتم شاید می خواست ببیند که آیا می توانم از لابلای صحبت هایشان به یک سرنخ برسم چه می دانم شاید یک موقعیت... یک حس... سودا جوابی نداد تکانی به موی بلند شده اش که حالا دیگر رنگ اصلی ریشه هایش هم در آمده بودند داد و به بهانه جواب دادن به تلفنی که در قسمت پذیرش در حال زنگ خوردن بود از اتاق خارج شد نعمت گفت حال مادرش امروز ها بدتر شده در خانه حسابی خسته میشود و اعصاب ندارد... تو به دل نگیر مادرش بیمار است گفت آلزایمر دارد... و چون فکر می کرد که ممکن است من با این کلمه آشنا نباشم اضافه کرد یعنی حافظه اش را از دست داده... چیز... نوعی خرفتی و زوال عقل... و وقتی که فهمید گاو داده صورتش سرخ شد و نگاهش را از من دزدید بعد دوستانه بازویم را لمس کرد البته مشکل تو که یک فراموشی موقتی است به زودی همه چیز را به یاد خواهی آورد به همین بسنده نکرد چون فکر میکرد که باعث ناراحتی من شده از پوشه ای که در دست داشت کاغذی بیرون آورد و به من داد و گفت این سناریوی امروز از بگیر و نگاهی به آن بینداز نویسنده: عایشه کولین
مترجم: مهتا مظفری
بانک کتاب بیستک خرید آنلاین کتاب گره کور نشر فروزش از سری کتاب های ادبی و داستانی به شما علاقه مندان پیشنهاد می کند
گاهی اوقات تجربهی یک بار خرید از بانک کتابی با مزایای ویژه میتواند مسبب عادت همیشگی برای سایر خریدهای اینترنتی شود. حال اگر افراد مراجعهکننده بدانند که بعد از ارسال سفارش کتاب حتی از نوع کمیابترین آن به بانک کتاب بیستک، در کمترین مدت، سفارشات را درِ منزل تحویل میگیرند، بیشک در ادامهی راه خرید خود، بانک کتاب بیستک را به فراموشی نخواهند سپرد.